شهید تابش هم آدم مَشتی و باحالی بود . آن شبی که برای عملیات والفجر 8 به منطقه ام الرصاص آمدیم ، با چند نفر از بچه ها در قایق بودیم و شهید امیرمسعود تابش با غواص های دیگر جلوتر از قایق می رفتند . شهید تابش همان طور که در آب بود به من گفت : سید بپر توی آب . من هم در آب پریدم ولی دیدم عمق آب خیلی زیاد است . گفتم این جا که خیلی عمیق است شما چطوری گفتی من بپرم ؟
همه لباس هایم خیس شد و آب هم بسیار سرد بود . لباس هایم را بیرون آوردم و لب کانال آویزان کردم و رفتیم بالا …
آن شب شهید سلطانعلی معصومی ، شهید محمد بهشتی ، شهید کرمی ، شهید حاج موسی انصاری با من که پنج نفر میشدیم آنجا بودیم. برادر دمیر چی هم با ما بود. ما دو قسمت شدیم . انصاری و کرمی و بهشتی و معصومی از یک طرف و من و دمیر چی از یک سمت دیگر رفتیم . بعدها فهمیدیم که شهید بهشتی و معصومی و کرمی جا ماندند و انصاری و دمیرچی و من به عقب آمدیم. البته اگر اشتباه نکنم شهید موسی انصاری آخر همه آمد ، ایشان تا آخرین نفر مانده بود.