شهید حاج قاسم اصغری از عملیات سیدالشهداء ع می گفت و تعریف میکرد ؛
میگفت : دریاچه ماهی ، سمت شلمچه ، دریاچه ای بود با آب راکد که مانند آب استخر صاف بود. بچه ها رفتند و دشمن آتش را بست به بچه ها و بچه ها روی زمین خوابیدند و نمی توانستیم کاری انجام دهیم . شهید حاج کاظم رستگارکه آن موقع فرمانده تیپ سید الشهداء ، به عنوان دستور نظامی گفت همه تجهیزات را باز کنند و به حالت سینه خیز ، ده متر به صورت دنده عقب برگردند و فاصله بگیرند . فرمان نظامی داد که شروع کنند به توسل کردن و دعا خواندن . حاج قاسم می گفت ناگهان دیدیم که سنگرها خاموش شد . وقتی هم که به جلو رفتیم ، دیدیم که در سر هر کدام از نیرو های دشمن که در سنگر های کمین بودند ، یک تیر خالی شده است .
گاهی حاج قاسم خاطراتی که تعریف می کرد مربوط به خودش بود اما از خودش نمی گفت . اینجا هم شاید حاج قاسم خودش کسی بود که رفته و تیرها را زده بود اما نگفت من بودم.
خاطره ای که در جای دیگری برایم تعریف کرد این بود که می گفت : کار جنگ ، هرطور شده باید انجام شود .
میگفت یک بار عملیات به هم ریخته بود و معلوم نبود فرمانده چه کسی است و نیرو چه کسانی هستند! یک برادری آنچا به بقیه گفت که مواظب باشید در خشاب سلاحتان گل نرود . چون اسلحه تان گیر می کند . یا جای دیگری گفته بود پناه بگیرید و بیایید پایین و ناگهان خودش شد فرمانده آن منطقه .
من خندیدم و به حاج قاسم اصغری گفتم آن برادری که می گویی ، احیانا برادر اصغری نبود !؟
ناراحت شد و گفت من یک طوری می گویم که ریا نباشد و تو چیزی یاد بگیری . اذیت نکن .