شهید حاج عبدالله نوریان (فرمانده گردان) با بچه ها خیلی رفیق بود . وقتی می شنید که اصغر معصومی می خواهد تسویه کند و برود پیش من می آمد پیشانی من را می بوسید و صلوات می فرستاد. و به من می گفت: در پیشانی تو نوشته شده وقف تخریب. تو باید این جا بمانی. البته بررسی می کرد که چرا طرف می خواهد برود. مثلاً پیش می آمد که بچه ها درگیری پیدا می کردند و بدون تسویه می رفتند می امد و آن نفر را صدا می زد و می گفت چه اتفاقی افتاده و مشکل را حل می کرد .
بعد از شهادت شهید حاج عبدالله نوریان که شهید سید محمد زینال حسینی فرمانده شد ، در گردان گاهی مشکلاتی بین مسئول دسته ها و بین بچه ها پیش می آمد . سید محمد هم ادامه دهنده راه حاج عبداله بود. برای اینکه بچه ها برگردند تلاش می کرد. یک سری اختلافات سلیقه ای در گردان پیش آمد تعدادی از بچه ها تحمل و صبرشان کم بود. سید محمد خیلی تلاش کرد که بچه ها را نگه دارد با خیلی از آنها صحبت کرد . به بچه ها می گفتیم اگه مشکل دارید با سید در میان بگذارید. یادم هست یک سری از بچه ها رفتند و مشکلشان را گفتند و مشکل حل شد. . بعضی اوقات اتفاق می افتاد که یک سری از بچه ها به گردان های دیگر می روند و وابستگی که بین شان ایجاد می شود همان جا می مانند. اما سید تلاش خودش را کرد . آنهایی که رفتند، صبر و تحملشان کم بود.