• امروز : جمعه, ۱۸ مهر , ۱۴۰۴
پدرم گفت این رفیقتان حتما شهید میشود

روزی که ابراهیم عشریه رزق شهادتش را از حضرت رقیه (س) گرفت

  • کد خبر : 6634
روزی که ابراهیم عشریه رزق شهادتش را از حضرت رقیه (س) گرفت

روز اعزام ما بچه های کهنز به سوریه فرا رسید. قرار بود که ساعت چهار در فرودگاه بین‌المللی امام خمینی (رحمة الله علیه) حاضر باشیم. بدلیل شوق و اشتیاقی که برای اعزام داشتیم، همه مان زودتر از ساعت قرار به فرودگاه رفته بودیم. مثلاً من فکر کنم ساعت سه در فرودگاه بودم. البته دقیقا در […]

روز اعزام ما بچه های کهنز به سوریه فرا رسید. قرار بود که ساعت چهار در فرودگاه بین‌المللی امام خمینی (رحمة الله علیه) حاضر باشیم. بدلیل شوق و اشتیاقی که برای اعزام داشتیم، همه مان زودتر از ساعت قرار به فرودگاه رفته بودیم. مثلاً من فکر کنم ساعت سه در فرودگاه بودم. البته دقیقا در ذهنم نیست اما شرایط طوری بود که نماز ظهر را در فرودگاه خواندیم. گفته بودند اعزام شما ساعت چهار است. گفتند ساعت دوازده و نیم در فرودگاه باشید، سه چهار ساعت زودتر. طوری شد که نماز ظهر و عصر را در فرودگاه خواندیم. خلاصه، پدر، مادر و برادرم همراه من بودند و برای بدرقه به فرودگاه آمده بودند. اذان شد و به نمازخانه فرودگاه رفتیم و نماز خواندیم. وقتی بیرون آمدیم، من دوستانم را به پدرم معرفی کردم و گفتم: «این ها دوستان من هستند که با هم اعزام می‌شویم.» پدرم با تقریباً همه دوستانم یعنی هر هفت نفر روبوسی کردند و خداحافظی کردند. چرا که پس از نماز قرار بود از گیت عبور کنیم و دیگر پدر و مادر و برادر من نمی‌توانستند بیایند. همانجا روبوسی کردیم. به یاد دارم پدرم با ابراهیم عشریه روبوسی کرد.

خلاصه آمدیم و دیگر آن لحظات و ثانیه‌های آخر رسید که با هم بودیم و داشتیم جدا می‌شدیم. در صفی که باید می‌ایستادیم تا چمدان‌ها از دستگاه عکس‌برداری عبور کند و ما از این طرف برویم، پدر و مادرم نمی‌توانستند پشت آنجا بیایند. همانجا آخرین روبوسی را با مادرم و پدرم و برادرم کردم. پدرم، پس از روبوسی، به ابراهیم اشاره کرد و گفت: «رضا، این رفیقت با همه شما فرق می‌کند.» گفتم: «چطور؟» گفت: «نمی‌دانم اما این با همه شماها فرق دارد. یک جوری خاصی است. فکر می‌کنم این شهید بشود.»

پدرم که این حرف را زد، گفتم: «پدر، تو  باید به فکر شهادت من باشی. چرا برای شهادت من دعا نمیکنی؟» گفت: «نه! به دلم افتاد این رفیقت شهید میشود.»

همان جا روبوسی کردیم و خداخافظی کردیم و رفتیم. خلاصه، این اولین خاطره ما از ابراهیم در فرودگاه امام خمینی بود.

 

با ابراهیم چند ماهی بیشتر رفاقت نکردیم. اما انگار به اندازه سالیان سال او را می‌شناختم و با او رفیق بودم و احساس می‌کنم سالها خاطره دارم.

کسانی که از ایران اعزام می‌شدند، به ساختمانی در نزدیک فرودگاه که چسبیده به فرودگاه بود می‌رفتند. به «ساختمان شیشه‌ای» معروف بود چون شیشه‌های زیادی داشت. این ساختمان تقریباً می‌شود گفت عین «دو کوهه» زمان جنگ است. همه شهدا و رزمندگان، بدون استثنا، پایشان به آنجا رسیده است. از فرودگاه که خارج می‌شدیم، ما را به آن ساختمان می‌بردند. ما برای اولین بار به آنجا رفتیم.

حاج قاسم سلیمانی رسم گذاشته بود و گفته بود: هر کسی که می‌آیدرا حتماً دو سه روزی اینجا نگهشان دارید تا قبل از آن که به رده‌ها اعزام شوند، چند بار به حرم حضرت رقیه و حرم حضرت زینب بروند تا زیارت کنند. گاهی پیش می‌آمد کسی چهار پنج روز آنجا می‌ماند تا اعزام شود و مثلاً برود در آن رده خدمت کند. عموماً کسانی که رده شان مشخص نبود بیشتر میماندند. اما ما که رده مان مشخص بود، یک شب یا نهایتاً دو شب بیشتر نمی‌شد بمانیم. اما حتماً یکی دو شب نگه می‌داشتند که این زیارت انجام شود. حاج قاسم بسیار بر این زیارت تأکید داشت.

ما روز اول رفتیم و خلاصه رسیدیم. شب، دیروقت بود. خوابیدیم و صبح بیدار شدیم. پس از صبحانه، سوار ماشین‌ها شدیم و ما را برای زیارت بردند. اول به زیارت حرم حضرت زینب رفتیم چون نزدیک‌تر بود. در آنجا ابراهیم را بسیار نظرم را جلب کرد. دوستان دیگرم نیز مشغول زیارت بودند اما ابراهیم در حال و هوای خاص خودش بود. واقعاً خاص. من نیز چون تازه با ابراهیم رفیق شده بودم، شناخت چندانی از او نداشتم. چیزهایی شنیده بودم اما واقعاً شناختی نداشتم. با این حال، در آنجا مشخص بود که او با بقیه واقعاً فرق می‌کند.

حرم حضرت زینب را زیارت کردیم. سوار ماشین‌ها شدیم و به حرم حضرت رقیه رفتیم. وقتی وارد حرم حضرت رقیه شدیم، به یاد دارم ابراهیم به آن قسمت بالای سر حضرت رقیه بالای ضریح رفت و نشست. پشت به دیوار و حائل بین آقایان و بانوان و پشت به در ورودی قسمت روضه، صورتش را روی ضریح گذاشت. من فکر کردم که ابراهیم خوابیده است. ما تقریباً یکی دو ساعتی در حرم بودیم. ابراهیم از اول رفت و همانجا نشست، تا زمانی که ما در حرم حضرت زینب نیز زیاد زیارت کردیم. خلاصه نماز خواندیم اما از آنجا که گوشی موبایل همراهمان بود – من همراه برده بودم- بیشتر به فکر عکس بودیم و عکس یادگاری . بیشتر به خاطر این بود که دوستان شهیدمان را می‌دیدیم که آنجا عکس دارند. بعد هم که شهید می‌شوند آن عکس ها به درد میخورد. ما هم  فکر میکردیم که مثلاً اینجا برویم عکس بگیریم ، آنجا چند عکس بگیریم، چند عکس از حرم و … داشته باشیم که بعد از شهادت، چند عکس داشته باشیم تا روی حجله بزنیم یا در فضای مجازی داشته باشیم. واقعاً ما با این حال و هوا بودیم.

من مدتی مشغول عکس گرفتن و ثبت عکس یادگاری بودم. در حرم حضرت زینب محدودیت‌هایی برای عکس گرفتن بود و یواشکی هم می‌گرفتیم. در حرم حضرت رقیه این محدودیت نبود. ایستادیم و با دوستان عکس یادگاری گرفتیم. تا جایی که دیگر به ابراهیم گفتیم: « ابراهیم! چکار می‌کنی؟ از اول که آمدی اینجا نشستی. پاشو بیا چند تا عکس بگیریم»

دیگر دقایق آخر بود و می‌گفتند دیگر یواش یواش جمع کنیم. باید سوار ماشین‌ها شویم و برگردیم. ما ابراهیم را صدا زدیم. ابراهیم که برگشت، من دیدم چشمان ابراهیم یک کاسه خون بود آنقدر گریه کرده بود و صورتش خیس بود که پیراهنش کاملا خیس شده بود. یعنی از ساعتی که وارد شدیم، از لحظه‌ای که وارد شدیم ابراهیم گریه می‌کرد و صورتش را چسبانده بود به ضریح، تا آن لحظه که ما صدایش زدیم و برای چند عکس آوردیمش و عکس‌ها را با هم گرفتیم.

من معتقدم و این را صددرصد یقین دارم که ابراهیم شهادتش را آنجا از حضرت رقیه گرفت. بسیاری از شهدا همینطور بودند. مثلاً به یاد دارم شهید صدرزاده آنجا زیاد عکس داشت و درخواست شهادت از خانم حضرت رقیه کرده بود. شهید سجاد عفتی را هم مثلاً شنیدم که ارادت خاصی به حضرت رقیه داشت و عکس‌هایش آنجاست. خاطراتی که از پدر و مادرش شنیدم گواه این ادعاست. خلاصه، من مطمئنم در همان اولین ورود به حرم، اینان اجابت را گرفتند. ما غافل بودیم و مشغول دنیا و عکس و یادگاری اما اینان نه. اینان در همان اولین ورود رزقشان را گرفتند و بردند.

 

ابراهیم آمد. صدایش زدم خلاصه آمد و ایستاد. چند نفری ایستادیم و یک پرچم «کلنا عباسک یا زینب » که پرچم حرم حضرت زینب بود و آنجا برای یادگاری می‌دادند را گرفتیم و همانجا چند عکس با ابراهیم گرفتیم.

من معتقدم ابراهیم شهادتش را از حضرت رقیه، در همان بدو ورود گرفت.

بعداً هم وقتی خدمت خانواده ابراهیم رفتم، خانم ابراهیم گفت که او ارادت خاصی به حضرت رقیه (س) داشت و برای دخترانش، به‌ویژه دختر کوچکش که بسیار شبیه خود ابراهیم بود، شب ها قبل از خواب، داستان‌هایی از حضرت رقیه (س) تعریف می‌کرد.

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=6634
  • نویسنده : حاج رضا سلمانی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

17مهر
روزی که خبر شهادت شهید مصطفی صدرزاده به دوستانش رسید
17مهر
آخرین دیدار با شهید محمد آژند
نگران نباش من اسم تو را هم به لیست اضافه می‌کنم

آخرین دیدار با شهید محمد آژند

17مهر
نحوه شهادت شهید محمد معافی
از شهداي دیگری که با آن‌ها رفاقت داشتم

نحوه شهادت شهید محمد معافی

ثبت دیدگاه