بسمالله الرحمن الرحیم
من علی نجفلو، متولد سال ۱۳۶۲ در شهرستان میانه هستم. فعالیت نظامی من از همان سال ۱۳۶۲ آغاز شد. در ابتدا، در منطقه کردستان و در پایگاه نیکبین شهر پیرانشهر، به عنوان مین یاب خدمت کردم. پس از گذشت شش ماه، به مناطق غربی کشور گیلانغرب و کاسهگران منتقل شدم و سپس به گردان تخریب لشکر ۳۱ عاشورا پیوستم. این انتقال، پیش از آغاز عملیات خیبر صورت گرفت و ما در آن منطقه مستقر شدیم.
در آمادهسازی برای عملیات خیبر، دورههای آموزشی کاشت و برداشت مین را گذراندیم و سپس به منطقه جنوب منتقل شدیم. با این حال، در عملیات خیبر، گردان تخریب ما مأموریت مستقیم نداشت. به همین دلیل، گروهانی پیاده به نام «شکارچیان تانک» تشکیل شد. با توجه به اینکه سن من در آن زمان تنها چهارده سال بود، به عنوان کمک آرپیجیزن در این گروهان خدمت کردم.
یکی از همراهانم در این گروهان، رحیم آقا محمدی بود که امروز جانباز است. من در عملیات خیبر کمک او بودم و ایشان در جریان همان عملیات مجروح و جانباز شد.
پس از پایان عملیات خیبر، به پشت جبهه بازگشتم. در آمادهسازی برای عملیات بدر، متأسفانه به دلیل شرایطی نتوانستم در آن عملیات شرکت کنم.
از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۷، در بخشهای مختلف تخریب فعالیت داشتم. در سال ۱۳۶۵، دوره مربیگری را در پادگان الغدیر اصفهان گذراندم. پس از آن، در واحد آموزش نظامی و سپس در کمیته تخریب مشغول به تدریس آموزشهای تخصصی تخریب شدم. این فعالیت تا سال ۱۳۶۷ ادامه یافت.
از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۶۹، در بخش حفاظت شخصیت، به مدت دو سال و نیم در بیت امام جمعه تبریز خدمت کردم. پس از آن، مدتی در ستاد لشکر و دفتر فرماندهی مشغول به کار شدم.
در این میان، یکی از همدورههایم در اصفهان که در فرودگاه مهرآباد خدمت میکرد، نام مرا برای همکاری در بخش استریم پرواز ثبت کرد. اما به دلیل عدم صدور مأموریت رسمی از سوی لشکر، نتوانستم به آن بخش منتقل شوم.
سپس به بیت رهبری منتقل شدم و حدود یک سال و نیم در آنجا خدمت کردم. پس از پایان این مأموریت، به یگان خود بازگشتم و تا سال ۱۳۸۲ در واحد مهندسی رزمی، بخش تخریب، فعالیت داشتم و سپس بازنشسته شدم.
فرماندهان و شهداى شاخص گردان تخریب لشکر ۳۱ عاشورا
در سال ۱۳۶۲، هنگامی که به گردان تخریب پیوستم، فرمانده گردان، شهید اکبر جوادی بود. پس از ایشان، بر اساس روایت همرزمان، فردی به نام آقای ودود فرماندهی گردان را بر عهده داشت، هرچند اطلاع دقیقی از ایشان ندارم.
شهید جوادی فردی بسیار متواضع، ساکت، کارکشته و مورد اعتماد فرمانده لشکر بود. ایشان بیشتر درگیر آمادهسازی نیروها برای عملیات بودند و فرصت کمی برای تعامل مستقیم با نیروها داشتند. تنها در صبحگاهها و هنگام آموزش در میدان مین گردان، ایشان را میدیدیم. پس از عملیات خیبر، در پادگان شهید باکری در دزفول، بیشتر با ایشان آشنا شدم. ایشان در عملیات بدر به شهادت رسیدند و پس از آن، فرمانده شهید دیگری در گردان تخریب جایگزین ایشان نشد.
از دیگر شهداى برجسته گردان میتوان به برادران علوی شهید داوود علوی (برادر بزرگتر) و شهید حجت علوی (برادر کوچکتر) و همچنین برادران پورکارگر شهید جلیل پورکارگر و شهید جواد پورکارگر اشاره کرد.
در عملیات خیبر، شهید گروسی، فرمانده گروهان ما، در فاصله پنج تا شش متری من، در محاصره دشمن قرار گرفت و جلوی چشمانم با رگبار مسلسل به شهادت رسید. همچنین، همکارم رحیمآقا محمدی در همان عملیات جلوی چشمانم مجروح شد.
در همان منطقه، شهید حمید باکری برادر شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر نیز در نزدیکی ما به شهادت رسید.
از دیگر شهداى شاخص گردان میتوان به شهید علیرضا فصاحتی از اردبیل (مربی تخریب)، شهید یونس لطفی (مربی تخریب)، و شهید بویوک باغبان (مربی تخریب) اشاره کرد.
یکی از خاطرات دردناک، شهادت شهید چاووشی بود که در اثر انفجار چاشنیای در کانتینر، کل بدن ایشان با وجود وزنی نزدیک به صد کیلوگرم تنها به چند کیلوگرم باقی مانده تبدیل شد.
خاطرات ویژه از شهداى گردان
شهید جلیل پورکارگر، یکی از فرماندهان گروهان و معین فرمانده گردان، فردی بسیار متواضع و ساکت بود. به دلیل جوانی من در آن سالها (۱۴–۱۵ سالگی)، فرصت چندانی برای تعامل نزدیک با ایشان نداشتم، اما حضور آرام و مهربانشان در نمازهای جماعت و مراسم صبحگاهی همیشه در ذهنم مانده است.
یکی از خاطرات عمیقتر، شهادت شهید مجید فتاحزاده در عملیات خیبر است. در یکی از مناطقی که ارتفاع خاکریز تنها پنجاه تا شصت سانتیمتر بود، ایشان در حدود عصر، نماز معذوریت خود را خواندند. پس از اتمام نماز، هنگامی که قصد داشتند از وضعیت درازکش بلند شوند، گلولهای به قلب ایشان اصابت کرد و جلوی چشمان ما به شهادت رسیدند.
در عملیات الفجر ۸ نیز، شهید احمد عباسیان سر تیم غواصی گردان تخریب در یکی از شجاعتمندانهترین صحنههایی که دیدهام، عمل کرد. ایشان اولین نفری بودند که به ساحل دشمن رسیدند. عراقیها از داخل سنگر، نارنجکی به سمت ایشان پرتاب کردند. شهید عباسیان نارنجک را گرفت تا به سمت دشمن بازپرتاب کند، اما در همان لحظه در دستش منفجر شد و هر دو دستش قطع گردید. با این حال، بدون اینکه به زمین بیفتد، با همان دستهای قطعشده به سمت دشمن حرکت کرد. عراقی از ترس، با دوشکای پشت سنگر، رگباری شدید بر ایشان باز کرد و شهید عباسیان در آن لحظه به شهادت رسید. من شاهد این صحنه بودم و هرگز از یادم نخواهد رفت.





























































