من و شهید عبدالعلی روشنی ، قبل از عملیات بیت المقدس دو، تقریباً یکی دو ماه قبل از عملیات ، مامور شده بودیم به واحد اطلاعات . حاج مجید مطیعیان ما را مامور کرده بود به اطلاعات . یکی از دوستان به نام انصاری و من و یکی دیگر که اسمش یادم نیست برای شناسایی رفتیم . هوا سرد بود ، پاییز سال 66 بود و ما در ارتفاعات ماووت عراق رفته بودیم . تقریباً یک الی دو هفته به عملیات مانده بود که چند نفر دیگر از بچه های تخریب به ما اضافه شدند . یکی از آنها شهید روشنی بود .
یک شب برای شناسایی می خواستیم به جلو برویم ، ماشین تویوتایی که داشتیم را سوار شدیم . 15 کیلومتر راه بود تا به رودخانه برسیم و در غاری برای شناسایی برویم . ماشین باید بدون نور و چراغ حرکت میکرد . بچه ها معمولا در این مسیر ، فیوز های ماشین ها را در می آوردند تا چراغ ماشین روشن نشود و دشمن ما را شناسایی نکند اما آن شب بچه ها نتوانستند فیوز های ماشین را قطع کنند .
هوا خیلی سرد بود . با اینکه دو دستکش و دو جوراب پوشیده بودیم اما خیلی سرد بود و هنوز سرمایش در تنم مانده است . وقتی ترمز می زدیم چراغ خطر ماشین روشن می شد و دشمن هم با هر سلاحی که داشت شلیک میکرد .
آنجا با آن سوز سرما ، شهید عبدالعلی روشنی یک مقداری گل درست کرد و روی چراغ ها مالید . چند تا از فرمانده گردان ها هم بودند . ما همدیگر را نگاه می کردیم و کسی جرآت نمی کرد دستکش خود را بیرون بیاورد و در آن سرما آب و گل را قاطی کند . همه به هم نگاه می کردیم . روشنی دستکش هایش را بیرون آورد و گل درست کرد و چراغ خطر عقب تویوتا را با گل پوشاند و حرکت کردیم.
می خواهم بگویم ایثار کردن شهید روشنی تا کجا بود و این ناهایت ایثار بود . فرمانده گردان بود و آرپیچی زن و برای خودش کسی بود اما فقط شهید روشنی این کار سخت را انجام داد .