محمد غلام علی هستم متولد سال 1342 ماه شهریور .
اولین بار که تصمیم به حضور در جبهه داشتم از نماز جمعه تهران شروع شد ، در آن زمان حجت اسلام آقای هادی غفاری قبل از خطبه ها سخنرانی داشتند . فرمودند جنگ به این گونه است و هرکس آمادگی حضور در جنگ دارد ، آمادگی تفنگ به دست گرفتن دارد و هرکس که میتواند بیاید ، فردا صبح به فلان آدرس مراجعه کند .
من هم کم سن و سال بودم ولی به آن مکانی که مشخص کرده بودند رفتم . صبح وقتی به آنجا رسیدم ، دیدم در آنجا جمعیت زیادی حاضر شدند و یک چیز عجیبی بود . همیشه یادم هست که مردم درب خانه ها را باز گذاشته بودند و شلنگ ها را که بیرون آورده بودند که دیگران برای رفع حاجت و وضو از آب شلنگ ها استفاده کنند و خوراکی پخش می کردند .
من رفتم ثبت نام کنم ، من را ثبت نام نکردند و گفتند شما خیلی کم سن هستید . من شنیدم که میگفتند هر کس اینجا ثبت نام کرده است ساعت ۴ بیاید به ایستگاه راه آهن و آنجا سوار قطار شود . من هم میخواستم به ایستگاه راه آهن بروم ولی مادرم متوجه این داستان شده بود و به خاطر این جریان ناراحت شده بود . چون من کم سن بودم اجازه نداد من به جبهه بروم و من هم موفق نشدم به جبهه بروم .
من عضو بسیج مسجد موسی بن جعفر در خیابان آیت الله سعیدی بودم . یک بنده خداهایی با ماشین های سنگین از جبهه میرفتند بندر عباس و از آنجا به تهران می آمدند و از تهران به شهرهای مختلف میرفتند و بار تحویل میدادند . در یکی از این ماجرا ها با این ماشین ها به عنوان همراه ، سوار ماشین شدم و آن ماشین به سمت دو کوهه حرکت کرد . ما را به پادگان دو کوهه بردند . آنجا یک دو کوهه جدید بود و یک دو کوهه قدیم بود که متعلق به ارتش بود یک مسجدی در آنجا بود . مارا به آن مسجد بردند و فردا کار ها که انجام شد ، مابه تهران برگشتیم .
ما خیلی درخواست دادیم که بتوانیم در جبهه بمانیم که موافقت نشد . یک آقایی در آنجا بود که اهل اهواز بود و کار های تدارکاتی سپاه را انجام میداد . من خیلی با ایشان صحبت کردم و فرمودند که من حالا تلاشم را می کنم ولی به این شرط که در انبار مهمات بمانید و بار جا به جا کنید . پیشنهادش را قبول کردم چون دوست داشتم در جبهه بمانم. کامیون ها بار می بردند . من هم شیطون بودم و راه رفتن به منطقه را یاد گرفته بودم .
{عملیات فتح المبین} که شروع شد ، من هنوز نه کارتی داشتم ونه برگه اعزامی و نه مشخصاتی و نه هیچ چیز دیگری .
بعد از عملیات فتح المبین به تهران برگشتم رفتم و کار هایم را از پایگاه مالک اشتر تهران شروع کردم و رفتم به تیپ حضرت رسول . در آن زمان تیپ حضرت رسول به لشکر تبدیل نشده بود . من ثبت نام کردم و به آنجا اعزام شدم حتی در آن موقع من دوره هم ندیده بودم . منظور از دوره ، دوره های نظامی است که در گردان امام حسین انجام می شد .
در پایان من به تیپ حضرت رسول رفتم و در آنجا شهید وزوائی ، شهید موحد ، شهید حسین خانی و دوستان قدیمی که من اسامی آنها را در خاطرم نیست درآن گردان بودند . آنجا هم چون خیلی کم سن بودم یادم هست که مرا بردند در گروهان و گفتند که من باید پیک برای پیغام بردن بشوم . در خاطرم هست که حاج علی موحد به من فرمودند:《 تو پیک گردان شو.》پیک گردان خالی بود ولی من در پیک گردان نماندم . به دارخوین رفتیم و درآنجا مستقر شدیم .