من در عملیات ویژه ی شهدا یا عملیات سیدالشهداء علیه السلام شرکت نداشتم . البته یک دفترچه خاطرات دارم که در آن دفترچه ، بچه هایی که به عملیات رفتند ، بعضا چند خطی نوشته اند . یکی از شهدایی که دستخطش در آن دفترچه هست ، شهید سید مهدی اعتصامی است . من قبل از عملیات سیدالشهداء ع به شهید سید مهدی اعصتصامی گیر دادم و گفتم که اگر تو بروی حتما شهید می شوی . باید حتما در این دفترچه بنویسی که اگر شهید شدی من را شفاعت کنی .یک همچین چیز هایی هم نوشته است .
بعد از آن که دشمن تک کرده بود و درگیری هایی در منطقه ی عملیاتی سیدالشهداء علیه السلام پیش آمده بود ، یک روز شهید سید محمد زینال حسینی آمد و من را صدا کرد ، گفت جعفری ! گفتم بله؟! گفت حاضر شو . من و علی کمیجانی و مرحوم محمد فرد حاضر شدیم .
ما سه نفر به همراه شهید سید محمد زینال حسینی سوار ماشین شدیم . من یادم هست یک جایی از ماشین پیاده شدم و سوار ماشین حاج احمد عراقی و محسن سوهانی و حاج داوود حیدری شدم . خلاصه رفتیم پشت خاکریز رسیدیم .
کمی بعد بعد خبر رسید که عراقی ها دیشب عقب کشیدند . اولین کسانی که بعد از عملیات رفته بودند در منطقه که ببینند چه خبر هست ما بودیم . نمی دانستیم عراقی ها تا کجا عقب رفته اند ، داوود حیدری با احمد عراقی گفتند برویم ببینیم تا کجا عقب رفتند . شهید سید محمد ، آنجا با ما نبود و نمی دانم چه زمانی از ما جدا شد . سید محمد آن جا نبود و بعد دیدیم که حاج علی فضلی آمد .
پشت خاک ریزی که ما هم به آنجا رفتیم ، بچه های ارتش بودند . از ارتشی ها پرسیدیم که عراق تا کجا رفتند عقب ؟ نمیدانستند .
پدافند آن منطقه دست ارتش بود . یادم هست که یکی از ارتشی ها می گفت : نیروی تکاور اینجا آمده ، به تکاور میگویم برو ببین عراق تا کجا عقب رفته است ، نمیرود و میترسد آن طرف برود … در حالیکه سرباز من آن طرف رفته و کلی از بین جنازه ها دندان طلا و ساعت طلا و … برداشته و آورده است .
داوود حیدری گفت ما می رویم ببینیم عراق تا کجا عقب رفتند . من و علی کمیجانی و محمد فرد هم رفتیم تا جنازه ها را جمع کنیم .
ما بچه های تخریب باید میرفتیم برای جمع کردن جنازه ها چون ممکن بود جنازه ها را تله کرده باشند . ضمن این که بعضی از این جنازه ها در میدان مین بودند و باید آنها را از میدان مین بیرون می کشیدیم و این کار هر کسی نبود و ممکن بود تلفات بدهند .
ما برای جمع کردن جنازه ها رفتیم ، فکر می کنم یک هفته جنازه ها مانده بود . عراقی ها روی جنازه ها یک ماده ی شیمیایی (احتمالا آهک) ریخته بودند و جنازه ها خیلی بوی بدی می داد . انقدر بوی بد می داد که شما نمی توانستید تا نزدیک جنازه ها بروید . حالا کی باید جنازه ها را جمع می کرد؟ من و کمیجانی و محمد فرد .
همان جا محمد فرد بنده خدا حالش بد شد و بالا آورد . بالاخره دست خود آدم نیست و نمی تواند کنترل کند . بحث ترس نبود . ما از دست زدن به جنازه ترسی نداشتیم .
ما به هر کدام از جنازه ها یک طناب می بستیم به پایشان و یک مقداری می کشیدیم که خیالمان راحت شود و مطمئن شویم که تله نیست . یا طناب را از دو طرف جنازه می انداختیم و می کشیدیم که ببینیم به جایی گیر می کند یا نه . یا بعضاً یک نگاهی می کردیم .
منطقه فکه خیلی منطقه بدی هست . منطقه ای هست که اگر وسط زمستان بروی و چهار تا قمقمه آب هم داشته باشی ، باز تشنه ات می شود . یک سری از این جنازه ها حتی یک خال هم رویشان نیوفتاده بود . مشخص بود که این ها کنار شانه ی جاده رفته بودند و از تشنگی شهید شده بودند . یک سری از جناره ها هم روی جاده بودند .
این منطقه کربلایی برای خودش بود . من یادم هست که یک نفر نشسته بود و یک آر پی جی هم در دستش بود . وسط جاده نشسته بود و خیلی هم سیخ نشسته بود . سر نداشت ، سرش رفته بود و بدنش هم یکی دو تا تیر خورده بود . نشسته بود به سمت عراقی ها ، به حالت دو زانو هم نشسته بود . علت این که دو زانو نشسته بود این بود که کوله پشتی نگهش داشته بود . کوله پشتی برایش پایه شده بود .
جنازه های مختلفی من آنجا دیدم و جمع کردم . از جمله جنازه ها ، جنازه شهید حسین اسکندرلو بود که با صورت روی زمین بود که من یادمه یکی از جنازه های خاص بود . اول نمی شناختمشان ، ولی وقتی برگرداندمش صورتش مثل مهتابی سفید بود واقعا . صورتش عرق کرده بود ولی سالم سالم بود .
هر کدام از این جنازه ها را با دست بدون دستکش به کمک بچه های تعاون بلند میکردیم و در ماشین تعاون میگذاشتیم . دستکش هم نبود . کرم به جنازه ها نیفتاده بود ولی خیلی بوی بدی می داد. یادمه هر کدام از این جنازه ها را که جمع می کردیم و بلند می کردیم ، از هر کدام یک چهار لیتری روغن می ریخت . یکی از جنازه ها من فکر می کنم جنازه ی شهید اعتصامی بود ، روی سیم خاردار به صورت صلیبی افتاده بود و کلی تیر خورده بود . جنازه ها را تا آن زمان کسی جز ما که ندیده بود . بچه ها بعد از ظهر برای کمک آمدند یا شاید فردای آن روز آمدند .
جنازه ها را که جمع می کردیم ، حاج علی فضلی آمد و گفت تخریب چی ها کجا هستن؟ بچه ها گفتند جعفری تخریب چی هست . با همان وضع داغون گفتم بفرمایید؟! گفت سریع حرکت می کنی میری به سید محمد زینال حسینی می گویی همه بچه های تخریب را بیاورد و همه ی این ها را جمع کند . من گفتم چشم میروم میگویم ولی اینطوری نیست که همه به میدان مین ورود کنند . گفت : من دارم بهت میگویم میروی به سید محمد می گویی سریع بیاید اینجا را جمع کند و این جا دیگر میدان مین نباشد .
فکر کنم محمد فرد رفت به آن ها خبر داد و بچه ها غروب همان روز یا فردا آمدند . ما تا آخر شب آنجا ماندیم و جنازه ها را جمع کردیم . خیلی جنازه جمع کردیم و با وانت عقب آوردیم .
سید محمد آمد ولی بچه ها نیامدند . احتمال میدادیم به تاریکی خورده باشنذ و نیامده باشند . احتمال دارد بعضی از جنازه ها مانده باشد برای فردا . جنازه ها خیلی زیاد بودند و همه را نتوانستیم جمع کنیم ولی تا توانستیم جمع می کردیم . وانت را پر می کردیم و ده پانزده کیلومتر عقب تر می فرستادیم . یک کانتینر گذاشته بودند که جنازه ها را آنجا جمع می کردند و می آوردند و الکل می زدند و …