در ام النوشه بودیم که سید اسماعیل موسوی معاون دوم گردان بود. معاون اول گردان سید محمد زینال حسینی بود و معاون دوم هم سید اسماعیل موسوی بود. پور رازقی هم یکی از یل های گردان محسوب میشد . با آنکه سن و سالی نداشت اما روحیات و شجاعت و تجربه اش عالی بود.
شهید پیام پوررازقی دل به کار می داد. و مسئول دسته ی بسیار خوبی بود. شهید پور رازقی یتیم بود و پدرش مرحوم شده بود. خودش بود و یک برادر کوچکتر از خودش داشت که به همراه مادرش زندگی می کرد. سمت تهرانپارس مستاجر بودند.
یک روز در محوطه بودم قبل از عملیات والفجر 8 که دیدم نزد من می آیند. با هم بحث می کردند. سید اسماعیل گفت: حاج آقا شما یک چیزی به ایشان بگویید. بگویید به تهران برود . ما با هم قرار گذاشتیم که پیش شما بیاییم و هر چه شما بگویید گوش کنیم. صاحب خانه پیام رازقی به کادرش گفته است که باید خانه را تخلیه کنید. چون سر موعد تخلیه نکردند صاحبخانه حکم تخلیه گرفته است. مادرش پیغام داده است که بیا مشکل را حل کن. پیام هم می گوید که نزدیک عملیات است و نمی رود. شما بگویید برو. یک نگاهی به پیام کردم و با نگاهش التماس می کرد که بگو بمان.به پیام گفتم دلت چه می گوید. پیام گفت دلم می گوید بمان. گفتم : اگر بمانی مادر و برادرت چه می شوند. گفت: به خدا می سپارمشان. گفتم پس بمان. پیام تا این جمله را از زبان من شنید بلافاصله بلند شد و رفت.
سید اسماعیل شروع کرد با من بحث کردن که چرا گفتی بماند؟ گفتم : خب چه کارش داری ؟ خیلی شوق عملیات دارد و دوست دارد در عملیات باشد . سید اسماعیل از دست من دلخور شد. توقع داشت که من ایشان را بفرستم. تا اینکه به عملیات والفجر رفتیم و گردان هم یک عملیات محدود در فاو انجام داد. بعد از فاو به مقر برگشتیم. تا از اتوبوس پیاده شدیم و به الوارثین رفتیم ( البته آن موقع اسمش الوارثین نبود) پیام پوررازقی از چادر بیرون امد و پابرهنه پیش من آمد. اکثر مواقع در مقر پابرهنه می گشت. خیلی خوشحال و خندان بود.
تا به من رسید ، گفت : حاج آقا منزلمان در تهران جور شد. گفتم : چطور! گفت: بسیج مسجد متوجه شدند که همچین اتفاقی برای خانواده ام افتاده است با صاحبخانه صحبت کردند و پولش را دادند . ایشان هم تمدید کرده است. گفت : دیدید هم من ماندم و هم آنها مشکلشان حل شد؟!
سید اسماعیل موسوی در عملیات والفجر هشت شهید شد و این ماجرا را ندید.