در عنوان تجربه دیدار نواب صفوی آمده است:
نویسندۀ کتاب دیدار آیتالله جوان با آقا سید مجتبی نواب صفوی را یکی از مهمترین مواجهههای او با جریانات سیاسی آینده ترسیم میکند. دیدار و مواجههای که سرنوشت آینده وی را متاثر از جریانات و دستاوردهای آن کرد. اولین دیدارش را اینگونه ترسیم کرد: «وقتی آمد دیدم که یک آدمی است قد کوتاه و ریزنقش، با یک عمامه مخصوص، به همراه عدهای از فداییان اسلام که او را همراهی میکردند. با کلاههای پوستی مخصوصشان. آنها نواب را به شکل نیم دایره احاطه کرده بودند… سخنرانی نواب مثل سخنرانیهای معمولی نبود. او بلند میشد، میایستاد و با شعار شروع به حرف زدن میکرد و همین طور پرکوب و شعاری صحبت میکرد. علی آقای نوجوان که از لابه لای جمعیت خود را به نزدیک نواب رسانده و از فاصله کوتاهی محو تماشای او بود، حرفهایی شنید که پیش از آن به گوشش نخورده بود. بنا کرده بود به شاه و دستگاههای انگلیس بدگویی کردن. حرفش این بود که اسلام باید زنده شود، اسلام باید حکومت کند و این کسانی که در راس کار هستند دروغ میگویند، اینان مسلمان نیستند.»
در ص 58 کتاب می خوانیم:
این همه شور، بیباکی، صراحت و تازگی برای سید علی گیرا و جاذب بود. «همان وقت جرقۀ انگیزش انقلاب اسلامی به وسیله نواب صفوی در من به وجود آمده و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را مرحوم نواب در دل ما روشن کرد.»
در ص 65 کتاب نوشته شده است:
سید علی در همین زمان بود که در حوزه به سطوح بالاتری رفت و نزد آیتالله میلانی به تلمذ پرداخت. آنجا بود که عظمت پدر و اعتبار او را به عینه احساس کرد، آیتالله میلانی به واسطه رفاقت دیرین با آیتالله سید جواد خامنهای توجه ویژهای به سید علی داشت و همواره مشوق او بود. «مدتی هم درس خارج آقای حاج شیخ هاشم قزوینی رفتم. یعنی ایشان با اصرار خود ما یک درس خارج شروع کرد. مرحوم حاج شیخ هاشم با بحث وسیع همه اقوال را نقل میکرد و بعد رد میکرد…. آقای میلانی… بسیار خوش تقریر و ضمنا دارای نظرات جدیدی هم بوده و ترجیح داشت بر درس مرحوم حاج شیخ هاشم.»