درباره رابطه امام خمینی و فدائیان اسلام به خصوص شهید نواب صفوی کمتر گفتوشنودی در تاریخ مطرح شده است. یکی از شاهدان مبارزات فدائیان اسلام، نیرهالسادات احتشامرضوی همسر نواب صفوی است.
وی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره روابط صمیمی امام خمینی و شهید نواب صفوی میگوید: در آن زمان که در قم بودیم، روزی، بعد از اذان صبح، آقای نواب با وجود آن که تحت تعقیب بودند، عبایشان را روی سر خود کشیدند و از منزل خارج شدند. قبل از خروج از ایشان پرسیدم: کجا تشریف میبرید؟ گفتند: خدمت حاج آقا روحالله، خانواده امام (ره) هم میگفتند که ایشان به آقای نواب علاقه خاصی داشتند. وقتی میشنوند که آقای نواب را به اعدام محکوم کردهاند، برای رهایی ایشان، پیش آیتالله بروجردی میروند و از ایشان میخواهند که با توجه به نفوذی که دارند، از اعدام آقای نواب جلوگیری کنند، در اینباره از نزدیکان امام(ره) شنیدم که ایشان در هنگام صحبت کردن با آقای بروجردی، با عصبانیت عمامهشان را بیرون میآورند و محکم به زمین میکوبند و از منزل آقای بروجردی خارج میشوند.
آن زمانی که حضرت امام(ره) در قید حیات بودند، در یکی از ملاقاتهایم با ایشان، عرض کردم که هر وقت من و فرزندانم، تصویر شما را بر صفحه تلویزیون میبینیم، تمام غمهای گذشته ما التيام پیدا میکند و خدا را شکر میکنیم که چنین زمانی که نهایت آرزوی آقای نواب بود، به منصه ظهور رسیده است. در ادامه صحبتهایم، عرض کردم: «راه و حرکت آقای نواب به نظر شما چطور بود؟» امام (ره) گفتند: «راه آقای نواب به قدری خالص و بی غل و غش بود که حد و مرز نداشت.» عرض کردم اگر صلاح میدانید در فرمایشاتتان اشارهای به آقای نواب کنید. امام (ره) گفتند: «راه آقای نواب به قدری خالصانه و صادقانه بود که نیازی به گفتن من هم ندارد.»
در مشهد به طور تصادفی با یکی از دوستان آقای نواب که محضردار بود، آشنا شدم. وقتی صحبت از آقای نواب شد، او گفت که زمانی من با آقای نواب در قم مخفی بودیم. روزی ایشان بلند شدند و از منزل بیرون رفتند. من هم به دنبال ایشان رفتم و پرسیدم که کجا تشریف میبرید؟ گفتند که میخواهم بروم خدمت حاجآقا روحالله. من هم همراه وی رفتم. به در منزل که رسیدیم، در زدیم، خود حاج آقا روحالله در را باز کردند و تا این دو نفر همدیگر را دیدند، با گرمی و حرارت یکدیگر را در آغوش گرفتند و مثل دو برادر صدیق که مدتها همدیگر را ندیده باشند یکدیگر را در آغوش فشردند و محو همدیگر شدند و این منظره و این اظهار محبت، برای من بسیار عجیب بود.