دیدگاه و نوع نگاه ما به مسائل با دیدگاه حاج عبدالله خیلی فرق می کرد . ایشان آنقدر که در مسائل معنوی ورود کرده بود و به قول خودمان غور کرده بود ، من یادم هست یک جایی داشتیم با ماشین می رفتیم ، در بیایان های اطراف ، دیدیم که دو تا الاغ دارند با هم میجنگند و می خواهند گاز بگیرند . ما نگاهشان میکردیم و می خندیدیم . حاج عبدالله آن جا به ما گفت : درآن دنیا ، این طور که این حیوانات با هم میجگند و نمیخواهند یکدیگر را ببینند ، انسان ها هم از هم فرار می کنند . مثل این دنیا نیست که با هم اُنس و رفاقت و دوستی داشته باشند . در آن دنیا شرایط به یک صورتی است و اعمال انسان یک جوری محاسبه می شود که بنا به گفته ی قرآن انسان ها از هم می گریزند و فرار می کنند .
ما واقعا تعجب کردیم که این چیزی که ما داریم می بینیم و به خنده از آن تعبیر می کنیم ، ایشان با چه دیدگاهی تعبیر می کنند .
بعضی خاطرات قابل بیان نیست . تا کسی خودش این مرحله را نگذراند ، نمی تواند به درستی موضوع را درک کند . مثل این می ماند من الان بیایم از یک محیطی مثل خانه ی خدا ، برای شما توصیفی کنم و شما فیلمی هم از آن ندیده باشید ، تا خودتان نروید و از نزدیک آن جا را نبینید نمی توانید شرایط را درک بکنید . من که این خاطرات را می گویم ، شاید برای بعضی ها و حتی برای خودمان هم قابل درک نباشد .
من یادم هست که در عملیات ها که به همراه شهید حاج عبدالله نوریان میرفتیم ، گاهی با موتور یا با ماشین رفتیم و گاهی هم پیاده . عراق به شدت با منطقه را میکوبید ، یعنی مثل نقل و نبات ، خمپاره ، توپ و ترکش می آمد . شهید حاج عبدالله نوریان و آقا سید محمد زینال حسینی ، بدون هیچ گونه ترسی در خط حرکت می کردند . زمانی که عملیاتی می شد ، در خط مقدم به این طرف و آن طرف می دویدند که هماهنگی های لازم را انجام بدهند . من یادم هست ، یک بار که آقا سید محمد زینال حسینی در خط داشت به این طرف و آنطرف می دوید ، بیسیمچی ایشان ، آقا سید نادر حسینی بود . بیسیم ها معمولا دو تا آنتن دارند . یک آنتن شلاقی و یک آنتن میله ای . طول آنتن میله ای حدود چند متر است ولی آنتن شلاقی کوتاه تر است . آقا سید نادر حسینی می گفت : من این آنتن میله ای را گرفته بودم و دولا دولا راه می رفتم . آقا سید محمد بدون توجه به این که در خط درگیری هست ، بدون هیچ ترس و وحشتی به اینطرف و آنطرف میرفت . یعنی بدون توجه و بدون ترس از هزاران گلوله ای که به سمتش می آمد ، به این طرف و آن طرف می دوید . این چیزی نیست جز این که انسان با اعتقاداتش زندگی کند . اعتقاد داشته باشد که هر موقع مرگ من فرا برسد ، خواهم مُرد . خداوند زمان مرگ من را حتما مقدّر کرده . مقدر کرده که من به چه شکل کشته بشوم و یا به چه شکل بمیرم . سید محمد بدون هیچ ترس و وحشتی در خط به این طرف و آن طرف می رفت و کارهای هماهنگی را انجام می داد . آقا سید نادر می گفت که یک جا خمپاره ای نزدیک ما خورد . من مطابق آموزش های نظامی خودم را روی زمین پرتاب کردم ولی آقا سید محمد را نگاه کردم و فقط دیدیم که کمی نیم خیز شد و بلافاصله بلند شد . می گفت : آنقدر خمپاره نزدیکمان خورد ، فکر کردم آنتن بی سیم قطع شده و داشتم دنبال آنتن بی سیم می گشتم . بعد دیدم که آنتن قطع نشده و سر جایش هست .
می خواهم به شما بگویم که فرماندهان ما و فرماندهان گردان تخریب ، هر کدام یک همچین شرایطی داشتند . واقعا به لحاظ معنوی انقدر پیشرفته بودند . رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند . واقعا ترس و وحشت از این که ممکن است مجروح بشوم یا کشته بشوم ، نداشتند . از این مقوله جدا شده بودند و واقعا چیزی را می دیدند که شاید چشم و گوش ماها نمی توانست ببیند و بشنود . بخاطر همین هم به آن آرزوی دیرینه شان رسیدند که بالاترین مقام ، شهادت است .