بعد از عملیات والفجر چهار ، ما بیشتر در منطقه سراب گرم مستقر بودیم . پادگان ابوذر منطقه استراحت ما بود . ضمن اینکه ما توی اون مناطق مهم مامور پاکسازی بودیم و برای جمع آوری میدون مین میرفتیم گاهی هم ماموریت های دیگه میرفتیم . بین عملیات ها بود ، یادمه دو سه بار اومدن ما رو بردن برای عملیات راهسازی . مثلا میگفتن این صخره رو منفجر کنید ، ما هم صخره رو منفجر می کردیم . اون موقع که ما اصلا نمیدونستیم چه خبره اما حاج عبدالله اینا رو من اطلاع ندارم که میدونستن یا نه . نمیدونم اصلاً بابت این قضایا کسب پول می گرفت یا نه ولی بعدها متوجه شدیم که مثلاً برای هر کدوم از انفجارات ، اون وزارتخونه مربوطه حاضره که پول کلونی بده چون اصلاً انفجار یه کار خیلی خاصی بود.
مثلاً کوه رو سوراخ میکردیم . دینامیت میذاشتیم یه دفعه صخره رو میترکوندیم و از این جور کارها در بین کارهای دیگمون بود .
یادمه کارهای آموزشی برای بچه هایی که جدید میومدن هم انجام میدادیم . مثلاً من خودم آموزش میدادم به بچه هایی که می اومدن .
قبل از عملیات خیبر ، فکر میکنم در پایگاه شهید علی موحد توی جاده اهواز خرمشهر بودیم و داشتیم بچهها رو آموزش میدادیم . یه سری نیروی تازه اومده بودن و ما داشتیم کاشت و برداشت مین رو آموزش می دادیم .
چاشنی همه ی مین ها رو برداشته بودم اما یه مین بود که اسمش رو یادم نمیاد ولی یادمه چاشنی اش رو نمیشد برداشت . اسمش رو یادم رفته ولی یادمه یه مین منور امریکایی بود ، شبیه نارنجک بود و دقیقا عین نارنجک بود.
به همه بچه ها توضیح دادیم که این مین ، خنثی نمیشه ، پس نباید ضامنش رو بکشید . مین رو دادم به دست یکی از بچه ها و بهشم گفتم دقت کن یک وقت ضامنش رو نکشی . این بنده خدا شیطونی کرد و ضامن مین روکشید .
بعد یک دفعه هول کرد ، مین رو ول کرد و انداختش وسط چادر .
بین بچه هایی که اونجا لودن یه پسره بود که من نمیدونم بعدل این چه اتفاقی براش افتاد . اسمش رو یادمه که گل محمدی بود . اونجا من به بچه ها گفتم سریع فرار کنید . چون بهترین کار این بود که دور بشیم و نهایتا چادر میسوخت . آقای گل محمدی اومد مثلا ایثارگری کنه و یه کاری انجام بده که این خسارت کم بشه اما اشتباه کرد و با پا لگد این مین زد که پرتش کنه بیرون . با این که حالا پوتین هم پاش بود ، فشار شعله به حدی بود که قوزک پاش اومد بیرون . استخون پاش معلوم شد . یادمه بردنش بهداری و من دیگه ندیدمش .