آقای اکبر عزیز زاده بچه محله ما بود. فکر می کنم از قبل یا اوایل انقلاب همدیگر را می شناختیم. خیلی آدم شلوغ و شوخی کن و اهل بگو و بخند بود. علت اینکه بهشون اوس اکبر می گفتند چون مغازه ای جلوی خانه اشان بود و کارهای فنی انجام می داد، در گردان هم به همین معروف شد و به همه ی کارهای فنی وارد می شد. چه برق ، چه کارهای مکانیکی و …. به همین علت به ایشان اوس اکبر می گفتند. یعنی حاج عبدالله این اسم را روی ایشان گذاشته بود.
فکر می کنم در آن زمانی که شهید شد، پاسدار وظیفه بود . رفته بود بسیجی اش را تبدیل کرده بود به پاسدار وظیفه ای که سربازی اش هم محسوب بشود. مثلا رفته بود با لوله چیزی مثل گلنگدن درست کرده بود. فنر در پشتش گذاشته بود و سوزن گذاشته بود در جلویش که بتواند با آن یک تیر شلیک کند.
از این کارهای به این شکل ابتکارات و ابداعاتی از خودش درست می کرد. به همین دلیل هم بهش اوس اکبر می گفتند. بچه محله ی هم بودیم اما رفاقت تنگاتنگی با هم نداشتیم و همدگیر را فقط در جبهه می دیدیم. در همین حد همدیگر را دیدیم . برای همه کاری هم بر رویش حساب باز می کردند و برای کارهای مختلف فنی و شناسایی می بردنش. در عملیات کربلای یک هم به نظرم جزء کسانی بود که رفت معبر باز کند و آن جا هم شهید شد.