یوسف صباغیان، خواهرزاده شهید محمدعلی رجایی میگوید: «بعد از اجرای این مراسم تاریخی و ماندنی از دایی پرسیدم: ʼآن لحظه که حاج احمد آقا حکم تو را میخواند، شما به جایی خیره شده بودی. پیدا بود که داشتی فکر میکردی. به چه فکر میکردی و در اندیشهات چه میگذشت؟ʻ گفت: ʼیادت هست، وقتی کوچک بودیم و شاه بازی میکردیم و یکی پادشاه میشد، یکی وزیر و دیگری غلامسیاه و در این بازی پادشاه به غلامسیاه حکم میکرد که برو مثلاً این کار را بکن.ʻ
گفتم: ʼبله.ʻ گفت: ʼیادت هست که در آخر بازی همۀ بچهها یک شعر را باهم میخواندند که سر به سرت گذاشتیم، خیال کردی تو شاهی، کلاه سرت گذاشتیم، همان غلامسیاهی. من هم در آن لحظه که حکم ریاستجمهوریام را میخواندند، در این فکر بودم و با خودم میگفتم فلانی حواست را خوب جمع کن. درست است رئیسجمهور شدی؛ ولی در حقیقت تو مثل آن غلامسیاه هستی و اینها همه موقتی و گذراست.»
















































