از شهداي دیگری که با آنها رفاقت داشتم، شهید محمد معافی بود. او مسئول آموزش تیپ ما بود و بسیار جدی و متعهد بود. او پسر کوچکی داشت و بسیار به او علاقهمند بود. یک روز، محمد به من گفت: «چند سال است که به پسرم قول دادهام دوچرخه بخرم. امروز میخواهم برایش بخرم.» رفت و دوچرخهای برای پسرش خرید.
چند روز پس از آنکه من از شهید محمد معافی جدا شدم و برای زیارت به دمشق رفتم، خبر شهادتش را شنیدم. او در خانهای در بوکمال، که هنوز کاملاً پاکسازی نشده بود، هدف حمله دشمن قرار گرفت و شهید شد. هویت او بهدلیل اینکه همه نیروهایش سوری بودند، در ابتدا مشخص نشد، اما بعداً پیکر او پیدا شد.