• امروز : سه شنبه, ۲۵ دی , ۱۴۰۳
چقدر خوبه آدم به این شکل به دیدن ارباب برود.

نحوه شهادت حاج ابراهیم همت به روایت حاج جعفر جهروتی زاده

  • کد خبر : 5906
نحوه شهادت حاج ابراهیم همت به روایت حاج جعفر جهروتی زاده

ما چند شب در طلائیه درگیر بودیم. هدف از حضور در طلائیه این بود که بتوانیم راه را از جاده “نشوه” عراق باز کنیم و از طریق این جاده به جزایر شمالی و جنوبی راه پیدا کنیم. هدف اصلی این بود که یک راه زمینی باز شود تا امکانات و تدارکات بتوانند به‌راحتی رفت‌وآمد کنند. […]

ما چند شب در طلائیه درگیر بودیم. هدف از حضور در طلائیه این بود که بتوانیم راه را از جاده “نشوه” عراق باز کنیم و از طریق این جاده به جزایر شمالی و جنوبی راه پیدا کنیم. هدف اصلی این بود که یک راه زمینی باز شود تا امکانات و تدارکات بتوانند به‌راحتی رفت‌وآمد کنند. اما این هدف محقق نشد. در طی این یازده-دوازده شب درگیری، نتوانستیم موفقیتی در این زمینه کسب کنیم.

در نهایت، تصمیم گرفتیم برای ورود به داخل جزایر اقدام کنیم. روز اول، حاج همت جلوتر رفت و من با دو روز تأخیر به جزایر رسیدم. آن طرف آب، یک بنگاه تدارکاتی داشتیم. پرسیدم: “حاجی کجاست؟” گفتند که در اتاقکی در جلو مستقر شده است. چند کیلومتر راه بود که پیاده به سمت آن اتاقک رفتم.

وقتی وارد اتاقک شدم، دیدم حاجی در حال نماز خواندن است. اما حال و احوال حاجی کاملاً به هم ریخته بود. حاج همت، که همیشه به‌عنوان یک فولاد مستحکم در جبهه‌ها شناخته می‌شد، این‌بار به‌شدت داغون و خمیده به نظر می‌رسید. آنجا بود که برای اولین‌بار خط خمیده حاجی را دیدم. طلائیه، که یکی از سخت‌ترین نقاط جبهه بود، واقعاً توانست این فولاد استوار را خم کند.

نمازش که تمام شد، سلام و علیک کردیم. در همان حین، چند گردان تازه به این دژ آمده و مستقر شده بودند. داخل جزایر، که سراسر نیزار، آب و باتلاق بود، نیروها در جاده‌ای که اصطلاحاً به آن “پد نظامی” می‌گفتند، مستقر شده بودند.

ناگهان حدود ۴۰۰-۵۰۰ “پد نظامی” توسط هواپیماهای عراقی مورد حمله قرار گرفت. هواپیماهای مارال عراقی که همیشه به تعداد ۱۲ تا ۱۵ هواپیما برای بمباران می‌آمدند، این‌بار هم به‌طور کامل منطقه را بمباران کردند. نتیجه این حمله وحشتناک، تعداد زیادی شهید و مجروح بود. بسیاری از نیروها تکه‌پاره شده بودند.

من حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای را خیلی مظلوم و تنها می‌بینم

روحشان شاد باد، اکبر زجاجی همان موقع رسید؛ کسی که دو روز بعد شهید شد. حاج همت در میان این صحنه‌های دلخراش، بالای سر یک شهید نشست؛ شهیدی که سر در بدن نداشت. حاج همت دستش را روی سینه شهید گذاشت و چیزی زیر لب زمزمه می‌کرد. وقتی اکبر رسید، حاج همت به او گفت: “چقدر خوبه آدم به این شکل به دیدن ارباب برود.” اکبر دو روز بعد شهید شد. همه فکر می‌کردند حاج همت از این موضوع خبر ندارد، اما او خبر داشت و به روی کسی نمی‌آورد.

از آنجا بلند شدیم و به سنگر مرکزی داخل جزایر رفتیم. همه فرماندهان در آن سنگر جمع بودند. همان شب، حاج همت به آقای مرتضی قربانی که هنوز هم در قید حیات هستند، گفت: “چند تا نیرو به خط ما بده، نیرو نداریم.” مرتضی قربانی پاسخ داد: “من هرچه نیرو داشتم، فرستادم. همه در سه‌راه و جاهای دیگر شهید شدند.”

حاج قاسم سلیمانی تصمیم گرفت یک دسته نیرو به حاج همت بدهد. یکی از معاونان گردان‌هایش نیروها را همراهی کرد و من هم با یک موتور پشت سر آن‌ها حرکت کردم. همان سه‌راهی که کمتر کسی از آن رد می‌شد، مقصد ما بود. هرکس به آن سه‌راهی می‌رفت، تقریباً قطعی بود که بازنمی‌گردد. اگر کسی جرأت می‌کرد به سمت آن سه‌راهی برود، معنایش این بود که آماده شهادت شده است.

وقتی وارد منطقه شدیم، اوضاع بسیار وخیم بود. بچه‌ها از تشنگی لب‌هایشان زخم شده و پر از خون بود. وضعیت به‌قدری بحرانی بود که هر لحظه ممکن بود همه چیز فروبپاشد.

روایتی از فاتح خرمشهر سردار شهید حاج احمد کاظمی

حاج همت، که شرایط را دید، چند قمقمه برداشت و به وسط آب رفت. حاجی کاملاً در دید عراقی‌ها بود، اما با شجاعت به میان آب رفت، قمقمه‌ها را پر از آب کرد و به سمت بچه‌ها بازگشت. این صحنه از ایثار و شجاعت حاج همت، در آن شرایط سخت، از خاطراتی است که هرگز فراموش نخواهد شد.

درگیری‌ها بسیار شدید بود. بچه‌ها یا مجروح شده بودند یا به شهادت رسیده بودند، و آمبولانس‌ها هم قادر به انتقال آن‌ها نبودند. وضعیت بسیار بحرانی بود. بیشتر بچه‌ها از تشنگی له‌له می‌زدند. برخی از آن‌ها که هنوز توان حرکت داشتند، به کنار آب می‌رفتند و از همان آبی که پر از گل و جنازه بود، برای خیس کردن لب‌هایشان استفاده می‌کردند.

حاج همت که دید اوضاع چقدر وخیم است، رفت و قمقمه‌ها را پر از آب کرد و بازگشت. اما زمانی که آب رسید، دیگر همه شهید شده بودند. هیچ‌کس باقی نمانده بود.

حاج همت به من گفت: “شما به انتهای خط برو.” به انتهای خط رفتم. آنجا شهید سعید مهتدی با تعدادی از نیروها مستقر بود. این نیروها چند شب پشت سر هم درگیر بودند و با نیروهای عراقی تبادل منطقه داشتند. در روز، عراق منطقه را می‌گرفت و دوباره شب‌هنگام، این نیروها منطقه را بازپس می‌گرفتند. این وضعیت مداوم ادامه داشت و شرایط هر لحظه سخت‌تر می‌شد.

همین‌طور درگیری‌ها ادامه داشت و نیروها منطقه را دست‌به‌دست می‌کردند تا کار به یک جایی برسد. حاج همت به من گفت: “شما به کمک سعید برو، تا من عقب بروم و ۲۵ نیروی تازه‌نفس بگیرم و برگردم.”

جایی بمونی خودت باشی و آقا ، مولا هم بیاد سرت رو به دامن بگیره

ما به خط رفتیم و چند ساعتی گذشت. درگیری‌ها کم‌کم فروکش کرد و تقریباً خط آرام شد. همه تعجب کرده بودند که چطور وضعیت این‌قدر آرام شده است. من تا فردا صبح در خط ماندم و حتی شب هم خبری نشد.

فردای آن روز، حدود ساعت ۹ یا ۱۰ صبح، تصمیم گرفتم با همان موتوری که رفته بودم، به عقب برگردم. وقتی داشتم از سه‌راه عبور می‌کردم، جنازه‌ای در سه‌راه دیدم. جنازه‌ای بدون سر که شبیه حاج همت بود. اما اصلاً نمی‌توانستم باور کنم که او باشد. به خودم می‌گفتم: “نه، داری اشتباه می‌کنی. این نمی‌تواند حاج همت باشد.”

گاز موتور را گرفتم و به سنگر قرارگاه رفتم. وقتی رسیدم، همه جلو آمدند و با ناراحتی گفتند: “حاج همت!” همان لحظه فهمیدم که جنازه‌ای که در سه‌راه دیدم، واقعاً متعلق به حاج همت بود. صحنه‌ای که هرگز نمی‌توانستم فراموش کنم.

بعداً جنازه شهید همت را به عقب آوردند، اما وقتی به معراج شهدای اهواز منتقل شد، گم شد. هیچ‌کس نمی‌توانست جنازه را پیدا کند. من به همراه آقای شیبانی و شهید عبادیان، سه نفری به معراج شهدای اهواز رفتیم و در میان جنازه‌ها به جست‌وجو پرداختیم.

مدتی طولانی در میان اجساد گشتیم تا اینکه بالاخره جنازه شهید همت را پیدا کردیم. توانستیم او را از روی لباس زیرش شناسایی کنیم؛ همان لباسی که شهید عبادیان به او داده بود. همچنین، شکل شهادت او که من روز اول دیده بودم و مشخص بود که از کجا سرش رفته بود، به شناسایی او کمک کرد. به این صورت، توانستیم دوباره جنازه شهید همت را شناسایی و پیدا کنیم.

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=5906
  • نویسنده : حاج جعفر جهروتی زاده
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

21دی
این سه شهید آخرین امید صدام را ناامید کردند
وقتی آن پل منفجر شد، عراق از همه چیز ناامید شد.

این سه شهید آخرین امید صدام را ناامید کردند

21دی
ماجرای معرفی شهید حاج عبدلله نوریان به عنوان فرمانده گردان تخریب لشگر سیدالشهداء
زمانی که می‌خواستیم به مقر تیپ ده برویم، یک خمپاره ۶۰ به کاپوت ماشین اصابت کرد

ماجرای معرفی شهید حاج عبدلله نوریان به عنوان فرمانده گردان تخریب لشگر سیدالشهداء

21دی
نحوه مواجهه گردان تخریب با مین های جدید و ناشناخته
با وجود تمام این چالش‌ها هیچ شهیدی ندادیم

نحوه مواجهه گردان تخریب با مین های جدید و ناشناخته

ثبت دیدگاه

با گروه تحقیقاتی خالدین همراه شوید

سلام!
من پژوهشگر فرهنگ ایثار و شهادت و تاریخ معاصر هستم...

هر روز از شهدای دفاع مقدس ، شهدای دفاع از حرم و شهدای امنیت و اقتدار، ببینید وبخوانید و بشنوید ...

کانال خالدین، یک آغاز برای شروع رفاقت با شهداست...

هر روز از شهدا ببینید و بخوانید و لذت ببرید

برنامه غذایی

رایگان

برای شما!

متشکرم!


Fatal error: Uncaught TypeError: strtoupper() expects parameter 1 to be string, null given in /home/jawahers/domains/khaledin.com/public_html/wp-content/plugins/wp-rocket/inc/Engine/Optimization/LazyRenderContent/Frontend/Processor/Dom.php:145 Stack trace: #0 /home/jawahers/domains/khaledin.com/public_html/wp-content/plugins/wp-rocket/inc/Engine/Optimization/LazyRenderContent/Frontend/Processor/Dom.php(145): strtoupper(NULL) #1 /home/jawahers/domains/khaledin.com/public_html/wp-content/plugins/wp-rocket/inc/Engine/Optimization/LazyRenderContent/Frontend/Processor/Dom.php(107): WP_Rocket\Engine\Optimization\LazyRenderContent\Frontend\Processor\Dom->add_hash_to_element(Object(DOMElement), 2, '<!DOCTYPE html>...') #2 /home/jawahers/domains/khaledin.com/public_html/wp-content/plugins/wp-rocket/inc/Engine/Optimization/LazyRenderContent/Frontend/Controller.php(155): WP_Rocket\Engine\Optimization\LazyRenderContent\Frontend\Processor\Dom->add_hashes('<!DOCTYPE html>...') #3 /home/jawahers/domains/khaledin.com/public_html/wp-conte in /home/jawahers/domains/khaledin.com/public_html/wp-content/plugins/wp-rocket/inc/Engine/Optimization/LazyRenderContent/Frontend/Processor/Dom.php on line 145