همکاری ما با شهید حاج عبدالله نوریان ادامه داشت و نیرو هایشان تحت آموزش بودند تا آن که موعد عملیات فرا رسید و فرماندهان تصمیم گرفتند که عملیاتی به نام والفجر دو در منطقه حوالی پیرانشهر صورت بگیرد . یکی دو سفر هم برای شناخت محیطی ، به اتفاق شهید حاج عبدالله نوریان رفتیم و در محل ، بررسی هایی را انجام دادیم .
قبل از عملیات ، تعدادی از نیرو های انسانی که ضرورت می داشت را انتخاب کردیم و به منطقه عملیاتی بردیم . محل عملیات کوهستانی بود و نسبت به محدوده عملیات هایی که در جنوب انجام میشد ، یک مقدار دامنه عملیات محدودتر بود . تعداد نیرو های انسانی شاید حدود بیست نفر بودند که از مجموعه ی بچه های تخریب گلچین شده بودند . ایشان را مستقر کردیم در منطقه که ماموریت های مرتبط به تخریب را بتوانند به شایستگی انجام بدهند .
وسعت جغرافیایی عملیات در منطقه پیرانشهر ، حدفاصل ارتفاعات کودو و منطقه چومان مصطفی بود . عملیات سختی بود . به واسطه ی استقرار نیروهای مهندسی عراق و چند تا تیپ پیاده و واحد ادواتی که عراق در منطقه داشت یک مقداری کار سخت میشد .
یادم می آید نیرو های تدارکات لشگر درصدد برآمده بودند برای خرید تعدادی قاطر اقدام کنند تا به این وسیله بتوانند مهمات لازم را حمل کنند چون عبور از منطقه کوهستانی بسیار سخت بود .
آن چیزی که به عنوان خاطره می توانم ذکر بکنم مربوط به هفده شب و روزی است که بعد از عملیات والفجر دو اتفاق افتاد که البته جزئیاتش را خیلی از دوستان می دانند و آن هم کاری بود که واحد تخریب می خواست انجام بدهد.
تردد در آن منطقه به واسطه ی کوهستانی بودنش معطوف می شد به راه هایی معین ، تا جایی که نیروها مستقر شده بودند و خط اول عملیات را تشکیل می دادند . برای تردد باید از راه های بسیار باریکی عبور می کردیم . اگر احیاناً با موانعی از حجم آتش از جانب عراق در آن منطقه مواجه میشدیم ، بخشی از کار ما را مختل می کرد و فعالیت نیروی انسانی در منطقه را کاملا مختل می کرد و می بایست با توجه به شرایط محیطی فعالیتی را انجام می دادیم .
در این مدت ، نیرو های لشگر تحت فشار بودند و دائما حجم زیادی از آتش زیادی روی سرشان بود و در منطقه ای که مستقر بودند ، پاتک هایی از جانب عراق صورت می گرفت .
علاوه بر حجم زیاد آتش ، نیروهایشان نیز بعضاً از شیار ها عبور می کردند و با نیروی انسانی مستقر درگیر می شدند .
این موضوع دغدغه ای شده بود برای فرمانده لشگر شهید حاج کاظم رستگار . یکی از این روزها خاطرم هست به اتفاق شهید حاج عبدالله نوریان در یکی از این مناطقی که مربوط می شد به عملیات والفجر دو در حال قدم زدن بودیم . یک مقداری هم مهمات متعلق به فعالیت های جهادی از جمله جهاد فارس در منطقه صورت می گرفت . به اتفاق شهید نوریان در آن منطقه بودیم که من و شهید نوریان ، چشممان به تعدادی از لاستیک بولدرزهای بزرگ افتاد . لاستیک ها برای نیروهای جهادی بلااستفاده بود ولی یک جرقه ای در ذهن ما زده شد که شاید بتوانیم از این لاستیک ها برای فروکش کردن عملیات هایی که نیروهای عراقی انجام می دادند استفاده کنیم . شاید به این روش یک مقدار از دغدغه فرمانده تیپ و مشکلاتی که برای نیروی انسانی پیش آمده بود کم کنیم .
در منطقه ای که قرارگاه مستقر بود و حدود 15 الی 20 نفر از نیروهای انسانی حضور داشتند ، ما از این لاستیک ها استفاده کردیم . با استفاده از خمپاره و تعداد قابل توجهی مین ضدتانک که در محل داشتیم لاستیک ها را مسلح کردیم . آن منطقه به دلیل شرایط کوهستانی کارایی خاصی برای مین های ضد تانک وجود نداشت و ما در آن مرحله از این مین ها برای هدف خودمان استفاده کردیم . مین ها را در داخل لاستیک ها با استفاده از فیتیله ی انفجاری جاسازی کردیم و برعلیه نیروهای دشمن که شبانه مزاحمت هایی را برای نیروهای ما ایجاد می کردند ، استفاده کردیم .
لاستیک ها پس از آماده شدن ، به بالای ارتفاعات منتقل شد و در زمان های مشخص ، در مسیر آن شیارهایی که عراقی ها از آن عبور می کردند و به سمت بالا می آمدند منفجر شد . به این صورت که فیتیله ی لاستیک های مسلح توسط بچه های تخریب روشن می شد و هدایت می شد به سمت دشتی که پایین این ارتفاع بود .
به طور معمول نیرو های دشمن شبانه به این شیار ها می آمدند و در نزدیکی این شیارها مستقر می شدند که اگر زمینه ای برای آسیب زدن به نیروهای ما فراهم شد ، بتوانند از این شیارها بیایند بالا . طی چندین فقره استفاده ای که از این لاستیک ها به عمل آوردیم ، زمینه ای فراهم شد که اهدافی که دشمن به طور مکرر دنبال می کرد ، از سرش بیرون رفت و مجبور شد یک مقداری از نیروهای ما فاصله بگیرند . در واقع این لاستیک ها بعنوان یک ابزار ابتکاری و خلاقانه مورد استفاده قرار گرفت .
در بعد از ظهر یکی از همین هفده یا هجده روز ، به اتفاق شهید حاج عبدالله نوریان ، مسیر را طی می کردیم که به سمت قرارگاه برویم . در مسیر شهید حاج کاظم رستگار سوار بر جیپ بودند و مسیر را به سمت پایین می آمدند . شهید رستگار وسیله نقلیه ایی که من و حاج عبدالله بر آن سوار بودیم را شناختند ، چراغ زدند و ما کنار گرفتیم . دیدم که ایشان خیلی مضطرب هستند و یک مقداری هم با ناراحتی حرفشان را به ما و شهید نوریان زدند . ایشان فرمودند که حجم آتش دشمن بر روی سر نیرو ها زیاد شده و مشکلاتی را برای نیروها ایجاد کردند . همچنین چند دستگاه آمبولانس و وسیله ی نقلیه ای که برای تردد نیرو بوده هم در جاده ای که خیلی هم باریک بود ، مانده و جاده را مسدود کرده است .
درخواست حاج کاظم رستگار این بود که به هر صورتی که هست بروید بالا و به مسیر تردد سر بزنید و موانع را از پیش پای نیرو ها بردارید .
به اتفاق شهید نوریان در محل حضور پیدا کردیم و دیدیم که یکی دو دستگاه کاملاً سوخته بود و سد راه تردد نیروها شده بود . از یک طرف دره و از یک طرف هم دامنه ی کوه مانع بود که نیرو بتواند به راحتی تردد کند . امکان نداشت مجروح ها را بتوانند به عقب انتقال بدهند . ما با استفاده از موادی که همراه داشتیم به اتفاق شهید نوریان یکی دو دستگاه را مواد گذاری کردیم و به هر شکل ممکن ، به کف دره انتقالشان دادیم . مسیر را باز کردیم و با حضور یکی دو تا از عزیزانی که در قرارگاه با شهید رستگار همکاری می کردند یک بررسی در محل انجام دادیم . آقای محقق و آقای غلامی که از مسئولین لشگر بودند هم حضور داشتند .
شهید حاج کاظم رستگار توصیه کرده بودند که به منطقه ای که نیروهای عراقی در آن مستقر هستند برویم و فکری به حالشان بکنیم . چون نیرو های عراقی از آتش مستقیم لشگر ما محفوظ هستند و از آن نقطه توسط تانک ، خط ما را زیر آتش گرفته اند و مشکلاتی برای نیرو های ما ایجاد کرده اند. شهید رسنگار فرمودند که به آنجا بروید و به حالشان فکری بکنید .
شهید نوریان در اجابت نظر شهید رستگار مضطرب بود . گفت همین امشب هر کاری که قرار است انجام بشود ، باید صورت بگیرد .
خاطرم هست که به اتفاق یکی از بچه های خیلی خوب لشگر و دو سه نفر از بچه های اطلاعات لشگر ، هماهنگی هایی صورت گرفت و چندین بسته مواد منفجره که ترکیبی بود از فوگاز و تی ان تی را آماده کردیم و شبانه در خط مستقر شدیم برای انهدام اهدافی که تعریف شده بود . به اتفاق چند تن از دوستان در منطقه مشخص شده حضور پیدا کردیم تا این مسئولیت و مأموریتی که به گردنمان بود را انجام بدهیم . مسئولیت انفجار بر عهده ی من و یکی از دوستان به نام آقای حسین دیوارگرد بود .
قرار شده بود که دو سه نفر از نیروهای اطلاعات هم ما را همراهی کنند که ما مسیر درستی را طی کنیم .
فکر میکنم ساعت چهار و نیم یا پنج صبح بود که ما مسیر مورد نظر را طی می کردیم . ما حرکت کردیم به سمت نیروهای عراقی و حدودا ساعت هفت صبح به محل مورد نظرمان رسیدیم .
این مسیر را که طی کردیم آثار انفجاری که از ناحیه ی لاستیک های مسلح در مسیر شیارها ایجاد شده بود را به چشم خودمان دیدیم . مشخص بود که تلفات نیروی انسانی قابل توجهی را برای عراق به همراه داشت . حدودا ساعت هفت و نیم صبح بود که ما رسیدیم به جایی که محل استقرار نیروهای عراقی بود . تانک عراقی از آن ناحیه اقدام به شلیک های مستقیم به خط میکردند که باعث ایجاد مانع برای تردد نیرو های ما شده بود . یکی دو فقره از تانک هایی که مستقر بود توسط من و بولدزرهایی که در محل بود توسط دوست عزیزمان حاج حسین دیوارگر مورد انهدام واقع شد . بعد از انجام ماموریت ، ما همین مسیر را دوباره طی کردیم تا به خط رسیدیم . خاطرم هست از آن روز و شب به بعد تقریباً می توان گفت یک مقداری مسیری را که بچه ها طی می کردند به آرامش برگشت . حجم آتشی که به واسطه حضور آن واحد ادوات و تانک عراقی مانعی برای ما ایجاد می کردند کم شد و آنها مجبور شدند قدری به عقب بروند .
در آن زمان میتوانم بگویم فقط این بخش عملیات به عهده ی حاج عبدالله نوریان نبود بلکه در منطقه جوانرود هم شهید نوریان خیلی تحت فشار بود . در آن منطقه هم خب بعضی از مناطق زیر دید مستقیم نیروی دشمن بود . خاطرم هست حاج عبدالله آن جا هم دست از تلاش و کوشش برنمی داشت و نیروی استتار شده ای را مهیا کرده بود و در منطقه مستقر کرده بود و ایشان به کار پاک سازی میدان مین مشغول بودند .
شهید حاج عبدالله نوریان زحمت زیادی برای نیروهایش کشید . شهید نوریان یک عارف بود ، مرد بزرگی بود ، مأنوس با قرآن بود . خاطرم هست یک قرآنی را همیشه همراه خودش داشت و گاهاً هامش نویسی هایی را در بخش های این قرآن انجام می داد از آن چه که مطالعه می کرد و آنچه که علاقه اش بود و این قرآن مختص به خودش بود .
دائم به بچه ها نماز شب را ، توصیه می کرد . فراموش نمی کنم که شاید نود درصد از زمانی که من توفیق پیدا کردم و در خدمتشان بودم ، هیچ وقت شبی را ندیدم که شهید نوریان نماز شبشان ترک شده باشد . برخورد شهید نوریان با نیروهایش بسیار انسانی و بسیار محترمانه بود . مثل یک پدر، مثل یک برادر بزرگ با نیروی انسانی اش برخورد می کرد .
این خصوصیت های معنوی و ارزشمندی که شهید نوریان داشت عاملی بود که بچه ها شیفته ی زندگی کردن با شهید نوریان بودند . خدا روحشان را شاد بکند و انشاالله مهمان سفره ی رسول الله باشند و خداوند توفیق بدهد که در فردای قیامت شفیع همه ی رزمنده ها قرار بگیرد .