نیروهایی که بعد از عملیات برای مرخصی رفته بودند یکی یکی برگشتد و جمع شدند و همچنین یک سری نیروهای جدید هم آمده بودند. حاج عبداله هم شیمیایی شده بود و برای درمان به تهران رفته بود. ما در گردان بودیم که یک روز دیدم یک فرد خیلی ساده آمد و نشست جلو و ما هم عقب نشستیم و به شهر رفتیم. حتی بند پوتین هایش هم باز بود. من با خودم گفتم این کیه که نظم ندارد و از بچه ها پرسیدم که این کیست و بچه ها هم گفتند حاج عبداله است. تازه متوجه شدم که ایشان حاج عبداله است . از آنجا به بعد با ایشان آشنا شدم. اولین برخوردم آن جا بود. بچه ها را تقسیم بندی کردند و برای اموزش مجدد فرستادند. بچه های تخریب دائماً در حال آموزش بودند و بعضی ها هم تخصصی آموزش می دیدند . کاشت مین و برداشت مین و موردهای دیگر. چه در درون گردان و چه بیرون گردان همه مرتب در حال آموزش بودند. حاج عبداله و آقا سید با قرارگاه ها هماهنگی می کردند و نیروها را در قرارگاه ها می بردند و آموزش می دادند. البته آنجا من هم با بچه ها در قرارگاه آموزش تخریب دیدم. به خاطر اینکه عملیات بعدی آبی،خاکی بود، آموزش های تخصصی به ما می دادند. ما را برای آموزش کاشت و برداشت مین در آب های جزیره بردند. متاسفانه آب های جزیره آلوده بود. حاج عبداله ما را می برد و ما در آب می خوابیدیم، فقط گردنمان در آب بیرون بود. بچه هایی که زنده هستند یادشان است. با دستانمان شروع می کردیم به پیدا کردن مین. باید با دستانمان به صورت حرفه ای مین را پیدا می کردیم. متاسفانه در آب های جزیره مجنون من آلوده شدم و مریض شدم و در بیمارستان بستری شدم. خود حاج عبداله یک بار من را به بیمارستان برد.یک بار هم حاج سمنانی من را به بیمارستان برد . در کل دو بار بستری شدم. بدنم شروع می کرد به تاول زدن در دهانم و کل بدنم. من به پادگان ابوذر بعد از قصر شیرین آمدم. ایشان تاول های دهانم را دید و با عصبانیت گفت چرا آمدی و گفتم مرخصی نداشتم. ایشان گفت به تهران می روی، وقتی کاملاً خوب شدی برگرد. دوباره برای مداوا به تهران برگشتم. و من توفیق شرکت در عملیات را از دست دادم.
آب های آلوده ی جزایر مجنون
در دوره آموزشی قبل از عملیات بدر شیمیایی شدم
- کد خبر : 2349
نیروهایی که بعد از عملیات برای مرخصی رفته بودند یکی یکی برگشتد و جمع شدند و همچنین یک سری نیروهای جدید هم آمده بودند. حاج عبداله هم شیمیایی شده بود و برای درمان به تهران رفته بود. ما در گردان بودیم که یک روز دیدم یک فرد خیلی ساده آمد و نشست جلو و ما […]
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=2349
- نویسنده : حاج اصغر معصومی
- منبع : خالدین