• امروز : جمعه, ۱۴ آذر , ۱۴۰۴
تا اینکه فرای آن روز مجروح شدیم

آخرین باری که به مرخصی آمدم

آخرین باری که به مرخصی آمدم

آخرین باری که به مرخصی آمدم به مادرم گفتم من می روم و دیگر برای مرخصی نمی آیم. حس کرده بودم که آخر جنگ است چون طولانی شده بود و زمان گذشته بود و ما شهید نشده بودیم . می خواستم با خدا لج بازی کنم. گفتم : می روم و دیگر به مرخصی نمی […]

آخرین باری که به مرخصی آمدم به مادرم گفتم من می روم و دیگر برای مرخصی نمی آیم. حس کرده بودم که آخر جنگ است چون طولانی شده بود و زمان گذشته بود و ما شهید نشده بودیم . می خواستم با خدا لج بازی کنم.

گفتم : می روم و دیگر به مرخصی نمی آیم . یا شهید می شوم و یا جنگ تمام می شود ، دیگر منتظر من نباشید و واقعاً همین تصمیم را داشتم .

به بعضی از بچه های قدیمی گردان که با هم بودیم می گفتم که روز های آخر جنگ است ، اگر می خواهید یک دست و پایی بزنید .

ما یک مدتی بود که در بیاره مانده بودیم و من ماندم و به مرخص نرفتم. یک بار هم حاج ابراهیم قاسمی گفت : حاج آقا شما خیلی وقت است که به مرخصی نرفتید!؟  گفتم نمی روم .

بچه ها با اقا جعفر و روح افزا سوار مینی بوس شدند و رفتند . تا اینکه فرای آن روز مجروح شدیم.

اینکه چرا اینطور شد ، اگر چیزی بگویم کلیشه ای می شود ولی در واقع  افرادی مثل من نمی خواستیم که شهید شویم. یعنی در عمق جانمان نمی خواستیم که شهید شویم ، یا اینکه حکمت و مصلحتی در آن بود.

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=2808
  • نویسنده : حجه الاسلام حاج مسعود تاج آبادی
  • منبع : خالدین
  • بدون دیدگاه

بیشتر بخوانید

03شهریور
پسته ای که روی زمین افتاده بود
مسئول تدارکات گردان ، شهید حسین کاشانی

پسته ای که روی زمین افتاده بود

24دی
حاج قاسم در عین ادب از جذبه و جدیت فرماندهی‌اش کوتاه نمی آمد
حاج قاسم احترام پیرمرد را نادیده نگرفت

حاج قاسم در عین ادب از جذبه و جدیت فرماندهی‌اش کوتاه نمی آمد

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.