فرماندهان ما در میدان جنگ تربیت شدند اینجانب محمدرضا دهقان امیری فرزند علی شهادت میدهم عملیات والفجر هشت به روایت حاج مسعود میسوری (قسمت دوم) خواستگاری و ازدواج به سبک حاج موسی طیّبی آخرین توصیه و آخرین جمله ای که از زبان عبدالله شنیده شد من محسن رضایی هستم دعای خیر امیر المومنین علیه السلام برای هاشم ین عتبه روزی که میهمان خانه ی شهید پیام پوررازقی شدیم
بعد از پذیرش قطعنامه ، فرماندهان خط با فرمانده های خطی عراق ارتباط گرفته بودند ، چون جنگ نبود . بچه های خط خودمان با مسئول خط عراقی ها صحبت می کردند . بعضی از آنها می دانستند جنازه های نیروهایشان کجاست و ما هم می دانستیم و می گفتیم فلان جا جنازه بچه های […]
ما در بیمارستان امام رضا در مشهد بودیم . ما سیزدهم و چهاردهم فروردین مجروح شدیم در سال 1368 که شیمیایی شدم . دو ماه در بیمارستان بودم تا تاول هایم خوب شد. یک روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم که بدنم دوباره تاول زده است اما به صورت ریزتر و جرئی بودند […]
وقتی قطع نامه اعلام شد حاج آقای تاج آبادی صحبت کرد که آرام باشید،اتفاقی نیفتاده،امام تصمیم گرفته است و شرایط کشور است. آن موقع ما دید سیاسی نداشتیم. مثل بچه ها رفتار می کردیم و می گفتیم ما می خواهیم بجنگیم. بچه سن بودم و عقلم نمی رسید. من هم با ناراحتی به تهران آمدم. […]