تعقیبات نماز شب به شیوه ی شهید مصطفی مبینی
ما و برادران افغان برادریم، هم کیش و هم سایه ایم
سرنوشت نامعلوم شهیدی که سالها ردّی از او پیدا نشد
دقت در انجام وظایف به بهترین شکل
حسین پسر غلامحسین این را میگوید
برادر میسوری مگر من میگذارم تو شهید یا اسیر شوی ؟!
ماجرای اسارت سربازان ارتش در دهلران
بچه های رزمنده به تعبیر و روایت حاج مسعود میسوری
سال پنجاه و هشت بود که وقتی وارد سنندج شدیم دیدیم درگیری اوج پیدا کرده بود . یه تپه ای بود که بهش میگفتن باشگاه افسران ، تقریبا خوابگاه مانند بود ،که ما اونجا مستقر شده بودیم بالای تپه طوری بود که به همه جا تمرکز داشتیم . عکسشم هست اتفاقا موهامم خیلی بلند بود […]
سال 58 بود وقتی وارد سنندج شدیم ، درگیری اوج پیدا کرده بود . یه تپه ای بود که بهش میگفتن باشگاه افسران ،تقریبا خوابگاه مانند بود ،که ما اونجا مستقر شده بودیم بالای تپه طوری بود که به همه جا تمرکز داشتیم . بهار 58 تازه انقلاب پیروز شده بود.عکسشم هست اتفاقا موهامم خیلی […]