من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت اول) من گفتم یارِ من پیام ، اونم قبول کرد روزی که پاسدار وظیفه شهید حاج قاسم اصغری به گردان تخریب آمد عباس همه ی فن های کشتی را روی من پیاده میکرد لبخند هادی باعث میشد دردهایش نمایان شود اعتکاف در ارتفاعات بازی دراز لباس رزم و لباس طلبگی شهید مهدی ضیائی آن جا بود که فهمیدم برادر غلامعلی سرمان کلاه گذاشته است
على بن ابراهيم گفت : اسعد بن زراره و ذكوان بن عبد قيس كه از قبيلۀ خزرج بودند، در يكى از مراسم ها به مكه آمده بودند . علت مسافرت شان اين بود كه بين اوس و خزرج مدت زيادى جنگ و خونريزى ادامه داشت و آنان شب و روز اسلحه را زمين نميگذاشتند و […]