من میروم آن طرف اما نگران اجناس تدارکات هستم
اسم من علی چیت سازیانه بسیجی ام و هر لحظه ممکنه شهید یا مجروح یا اسیر بشم
آن روز فهمیدم شهید مصطفی مبینی پاسدار است
مسئول حمام ، شهید سلطانعلی معصومی
چهل و پنج روزی که حاج پرویز معصومی در گردان تخریب بود
شهدایی که در آتش میدان مین سوختند و قرآنی که نسوخت
وقتی پیکر شهید موسی انصاری را در معراج دیدم
اولین باری که شهید حاج قاسم اصغری را دیدم
مادرم درگوشم گفت که قرار است امشب منصوره خانوم و پسرش به خانه مان بیایند .با شنیدن این حرف دست و پایم یخ کرد و قلبم به تپش افتاد . بعد از ناهار در حالی که دلهره ی آمدن خواستگار را داشتم با کمک رویا نظافت خانه را تکمیل کردیم . شب شده بود و […]