راوی و رزمنده دفاع مقدس، حجت الاسلام حاج احمدرضا حسینخانی
شهید بسطام خانی بجای من رفت که معبر بزند …
حکایت انگشت و انگشتری که به دست داعشی ها افتاد
خیلی خون ریخته شده تا شما تربیت بشی
نحوه آشنایی من با گردان تخریب لشگر 27 محمد رسول الله
روزی که صدام برای امام حسین(ع) نذری داد
در مشهد بود اما نامه هایش را از جبهه برای ما میفرستاد
وای بر آنان كه قدر خودشان را نمیدانند و به اخلاق حسنه آراسته نمیشوند
در عملیات عاشورای سه چند معبر بود . من و حاج عبدالله سمنانی بودیم با یک دسته از گردان ، قرار شد که از پشت کمین برویم و پل شان را بزنیم و در رودخانه برویم که کمینی ها نتوانند بیرون بیایند و همه را بزنیم . برادر محسن اسدی هم بود . چند شب […]
ما برای شرکت در عملیات کربلای پنج به گردان حضرت علی اکبر مامور شده بودیم . مسئول تیم ما برادر محسن اسدی بود . من بودم و سه تا از بچه های دیگر هم بودند . محسن اسدی به من گفت که شما کنار دست من باشید و منم گفتم باشه . ما منتظر بودیم […]