یک دفعه داد میزدم مهین مهیــــــن
آنچه در غزه میگذرد صدای کرکننده ی جنایات صهیونیست هاست
عملیات مرصاد به روایت حاج محمود تقی زاده
محمدرضا برای زیارت به سوریه رفته است؟
حاج رسول ، ماجرای شهادتش را با جزئیات برای من تعریف کرد
تلنگری که برای همه ما از آب گوارا، حیاتی تره
ویژگی های فرماندهی شهید حاج عبدالله نوریان به روایت حاج اسدالله سلیمانی
آخرین باری که به مرخصی آمدم
من و شهید مجتبی اکبری نسب ، همزمان با هم به گردان تخریب اعزام شدیم . معمولا بچه هایی که بار اول می روند یک جایی بیشتر با هم دوست میشوند و بیشتر از دیگران همدیگر را میشناسند . من فکر می کنم که شهید اکبری هم مثل من ، سال شصت وشش بار اولشان […]
یک روز که در پادگانی در شهر سنندج بودیم ، حاج مجید مطیعیان (فرمانده گردان تخریب) آمد و یک سری صحبت ها کرد در ارتباط با یک سری پاک سازی میادن مین که به ما محول شده بود . آن جا اسم بچه ها را برای پاک سازی اعلام کردند . دو گروه شدیم ، […]
یک شب برادر سلیمان آقائی ، من را از خواب بیدار کرد و گفت : یک صلوات بفرست . گفتم چرا صلوات بفرستم؟ هر کاری کرد صلوات نفرستادم! از روی لجبازی هم صلوات نفرستادم. بعداً برایم تعریف کرد و گفت آن شب بعد از تو ، رفتم شهید مهدی ضیائی را هم بیدار کردم و […]
ما در عملیات بیت المقدس چهار ، یک چادری در نزدیکی های خط ، پشت تپه زده بودیم . ما در آن چادر نبودیم اما خبری رسید و گفتند بمباران شده و همه ی بچه ها شهید شدند . ما با حاج مجید مطیعیان و هفت هشت نفر دیگر جمع شدیم و به مقر لب […]