باید با هم تلاش کنیم تا عاشق بشیم
امروز در رکوع نماز یک چیزهایی نشانم دادند …
عملیات کربلای پنج به روایت حاج اسماعیل گوهری
خوابیدن و بیدار شدن شهید حاج عبدالله نوریان
من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت هشتم)
مهدی ضیایی در میدان مین دوید و یک گردان را رد کرد
به دنبالم آمدند تا من را به طرح و برنامه ببرند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج مسعود میسوری (قسمت اول)
سال شصت و هفت ، روزهایی بود که عراق دفاع متحرک می کرد و به جلو می آمد ، ما داشتیم انبار زاغه را خالی می کردیم . شهید امیر یشلاقی هم بود . شهید حاج ناصر اربابیان (معاون گردان) گفت ما با موتور به جلو می رویم که از نیروهای عراقی خبر بگیریم . […]
در ارتفاعات نزدیک سد عراق یک مقر داشتیم. پشت مان هم قرارگاه تاکتیکی لشکر سید الشهدا بود. چون آن جا قرارگاه بود هواپیما زیاد می امد و بمباران می کرد. و زیر تیغش قرار می گرفت. ما به بچه ها گفته بودیم که یک سنگر انفرادی بکنند. که اگر هواپیما آمد در این سنگر ها […]