گاهی غذای شهید مصطفی مبینی را میخوردیم
روحیه ی بچه های گردان تخریب به روایت حاج حسن نسیمی
نحوه شهادت شهید حاج ناصر اربابیان به روایت حاج احمد خسرو بابایی
دیشب خواب دیدم آقا امام زمان به این مدرسه آمد
نمیدانم من بیشتر احمد را دوست داشتم یا او
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج داوود پاداشی
چادر و دسته ی کودکستان به روایت حاج اسدالله سلیمانی
سنگری درست کردیم که انگار می خواهیم دویست سال در آن بمانیم
ما بعد از شهادت چهارده شهید شیمیایی که قبلا عرض کردم ، در بیاره مانده بودیم تا پانزده نفر از بقیه بچه ها که به مرخصی رفته بودند از مرخصی آمدند . بچه هایی که در عملیات بودند و از قبل آن جا بودند حدود 40 روز الی 2 ماه مانده بودند داشتند به مرخصی […]
برای عملیات بیت المقدس چهار به شهر بیاره رفتیم . قبل از اینکه به سنگر برویم در مقر کاری انجام می دادیم حاج احمد بود و چند تا از بچه های دیگر. گذرمان به شهر حلبچه افتاد. دیدیم که جنازه در کوچه و خیابان ریخته است. زن و مرد همه در کوچه مرده بودند. گشتیم […]
ما در عملیات بیت المقدس چهار ، یک چادری در نزدیکی های خط ، پشت تپه زده بودیم . ما در آن چادر نبودیم اما خبری رسید و گفتند بمباران شده و همه ی بچه ها شهید شدند . ما با حاج مجید مطیعیان و هفت هشت نفر دیگر جمع شدیم و به مقر لب […]
در ارتفاعات نزدیک سد عراق یک مقر داشتیم. پشت مان هم قرارگاه تاکتیکی لشکر سید الشهدا بود. چون آن جا قرارگاه بود هواپیما زیاد می امد و بمباران می کرد. و زیر تیغش قرار می گرفت. ما به بچه ها گفته بودیم که یک سنگر انفرادی بکنند. که اگر هواپیما آمد در این سنگر ها […]