عراق مین های جدیدی به کار گرفته بود که ما از آن بیخبر بودیم
با همان لباس پاسداری که به او یادگاری داده بودم شهید شد
من حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای را خیلی مظلوم و تنها میبینم
لیست تصویری شهدای گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام
مسئول حمام ، شهید سلطانعلی معصومی
روایت جانباز قطع نخاع حاج علی کمیجانی از ماجرای مجروح شدنش
مصطفی با بخیههای کشیده نشده و در حال خونریزی میجنگید
دست خط و نامه ی شهید حاج عبدالله نوریان
یک روز آقا مصطفای صدرزاده توی بیست متری من رو دید، گفت چطوری؟ این وقت صبح این جا چکار می کنی؟ حالا ساعت چند بود؟ هشت و نیم – نه . گفتم یادته آقا مصطفی برام یک کارنامه درست کردی، بردم پیش پدرم و گفتم بابا قبول شدم. گفت خب؟! گفتم خب بابا میگه باید […]
اولین باری که شهید صدر زاده را دیدم در باغ آقا نصرت الله بود . آن روز شهید صدر زاده به من گفت : ما بسیجی های این مسجد هستیم. همین مسجدی نیمه کاره است. گفتم خب؟! گفت ما بسیجی های این جا هستیم . اگه دوست داشتید ما جمعه صبح ها کلی مراسم مفرح […]
یک روز ما برای خوردن میوه به باغ یک بنده خدایی رفته بودیم که الان فوت شده است. خدا رحمتشان کند، نامشان آقا نصرالله بود. رفته بودیم به باغ همین آقا نصرالله تا خلاصه با رفیقمان میوه دزدی و میوه چینی کنیم. البته واقعا نمی دانستیم این کار میوه دزدی هست. با خودمان می گفتیم […]