ای که گفتی درد دردمندان مداوا می کنی
مرکز تحقیقات گردان تخریب و شهید سید امین صدرنژاد
شهیدی که مانع سقوط آبادان شد
جنگ دوم ایران و روس و قرارداد ترکمانچای
برای عبور از سیم خاردار دشمن باید از سیم خاردار نفس عبور کرد
وقتی شهید شد تازه فهمیدم منظورش چی بود
حاج عبدالله گفت اگه خواستی خلوت کنی به این اتاق بیا
روزی که صدام برای امام حسین(ع) نذری داد
یکی دیگر از شهدای گردان تخریب لشگر 31 عاشورا، شهید عبدالواحد محمدی بود که مداحی نیز میکرد. یکی از همرزمانش میگفن: «در آخرین لحظات، به بالینش رفتم. گفت: ابراهیم، من تشنهام. اگر امکان دارد، برایم کمی آب پیدا کن.» من گشتم و کمی آب آوردم. وقتی گفتم: «عبدالله، بیا آب بخور،» جواب داد: «نه، نمیخواهم.» […]
یکی دیگر از شهدای برجسته ی گردان تخریب لشگر 31 عاشورا، برادران علوی بودند. شهیدان سید داوود و سید حجت. این دو برادر، از اهل عرفان و اولیای خدا بودند. هر دو حضرت زهرا (س) را نه در خواب، بلکه در حالت بیداری دیده بودند. یکی از برادران و همرزنمان ما که امروز زنده است، […]
بسمالله الرحمن الرحیم بنده عباس فرهمند، متولد ۱۳۳۹، اهل تبریز هستم که در سال ۱۳۵۸ وارد سپاه شدم. قَبل از جنگ، عملیات و مأموریت هایی برای کردستان داشتیم. دو سه ماهی آنجا بودیم و با با کوموله و دموکرات درگیر بودیم. جنگ شروع شد. بنده در عملیات سوسنگرد بودم. در فتح خرمشهر هم آنجا بودم […]
بسمالله الرحمن الرحیم من امان خدایی، اهل تبریز، عضو گردان تخریب لشکر ۳۱ عاشورا هستم. تقریباً از سال ۱۳۶۰ در جبههها حضور داشتم و در اوایل سال ۱۳۶۳ به گردان تخریب پیوستم. علاقه ی من به تخریب بر اثر شنیدن توصیفهایی از گردان تخریب و دیدن برخی از عملیاتهای آنها بود که در ما اشتیاق […]
بسمالله الرحمن الرحیم من حسن محمد قریب هستم. اگرچه از ده سالگی همراه پدرم در مناطق جنگی حضور داشتم، اما ورود رسمیام به جبهه از سال ۱۳۶۵ آغاز شد. اولین عملیاتی که در آن شرکت کردم، عملیات کربلای ۲ بود. در آن زمان، فرمانده گردان ما سردار حق بین بود که از شهدای استان گیلان […]
در مجموعه تخریب، شهدای بزرگی داشتیم. برای مثال، در کرمانشاه، بچههای ما مسئول جمعآوری و خنثیسازی بمبهایی بودند که عراقیها در بمبارانهای خود بر سر مراکز صنعتی رها میکردند. این بمبها عمدتاً از نوع ۷۵۰ پوندی بودند. ما آنها را جمعآوری کرده و در منطقهای به نام تنگکنش منفجر میکردیم تا مردم آسیب نبینند. در […]
از شهدای لشکر، شهید علی عاصمی را به یاد میآورم. روز اولی که وارد این مجموعه شدیم پس از آنکه آموزشهای برونمرزی را در پادگان غدیر دیده بودیم حدود ۱۰ تا ۱۵ نفر از ما به گردان تخریب مأمور شدیم. من پیش از آن در مجموعه تخریب نبودم. برخورد ایشان بسیار دوستانه، اما در عین […]
خدا رحمت کند شهید علیرضا عاصمی را. ایشان مسئول تخریب لشکر شش ویژه پاسداران بودند. همانطور که در میان شهدای جنگهای ۱۲ روزه با اسرائیل، مغز متفکر ما، سردار رشید بود. از لحاظ نظامی، شهید رشید یک سر و گردن بالاتر از بقیه بود. اما از لحاظ تخریب، شاید در کل یگانهای سپاه، شهید عاصمی […]
اما ماجرای عملیات بیت المقدس هفت… ما در سمت چپ ارتفاعات شیخمحمد قرار گرفتیم. شرایط بسیار سخت بود و هوا بسیار سرد. ساعت چهار صبح درگیر شدیم و نزدیک به پنج صبح مهماتمان تمام شد. گردانهای بعدی که باید میآمدند، نیامدند. دلایل مختلفی داشت که اینجا جای آن نیست. از زیر ارتفاع، تقریباً هر چند […]
بسمالله الرحمن الرحیم بنده مرید علی محمدی هستم. نحوه آشناییام با جبهه و سال ورودم به لشکر ویژه پاسداران به این ترتیب بود که خب من طلبه بودم و بیست روز از آغاز جنگ گذشته بود. من وارد پایگاه بسیج شدم و از آنجا به «تنگه حاجیان» رفتیم؛ یعنی ورود من به جبهه از همان […]
عملیات فتح چهار، با هدف تخریب دکلهای راداری بود که بر ارتفاعات کورک در استان اربیل مستقر شده بودند. در آن ارتفاع، تعدادی از مستشاران فرانسوی نیز حضور داشتند و به نیروی هوایی عراق کمک میکردند. این رادارها فضای هوایی را رصد میکردند و در صورت نفوذ جنگندههای ایرانی، مسیر را برای آنان دشوار میساختند. […]
بسمالله الرحمن الرحیم اینجانب هومان جعفری هستم. در آن روزگار، یعنی در ایامی که انقلاب به تازگی به پیروزی رسیده بود، گاهی از طریق رادیو، درگیریها را رصد میکردیم. رسانههای آن زمان بهویژه رادیو، ابزار اصلی اطلاعرسانی بود. یادم میآید که در اوایل درگیریها در کردستان، جنگ از سنندج آغاز شد. در همین ایام، من […]
در عملیات فتح یک، ماموریت ما بعنوان تخریب چی های گردان تخریب لشگر 6 ویژه پاسداران، هدفقراردادن پالایشگاه کرکوک بود. در آن زمان، ما در مجموعه تخریب بودیم و مأموریتمان شامل قطع جادههای مواصلاتی، تخریب دکلهای فشار قوی و در نهایت، ورود به خود پالایشگاه در اواخر عملیات بود. اما در پایان، شهید قاسمی اعلام […]
بسمالله الرحمن الرحیم. من محمد صلاحی کجور هستم، اهل شهرستان چالوس در استان مازندران. ورود ما به جنگ تقریباً از سال ۱۳۶۲ آغاز شد؛ در آن زمان سن زیادی هم نداشتیم. آشنایی ما با بسیج و سپاه در همین دوران شکل گرفت. پس از آن، مدتی در یگان طرح جنگل مشغول به برخورد با منافقین […]
شهید محمد آژند، روضه های شبهای محرم را بسیار زیبا میخواند، بهویژه شب سوم که متعلق به حضرت رقیه (س) است. او بسیار به حضرت رقیه (س) علاقه داشت و شب سوم را بهسبک استاد حاج منصور ارضی میخواند. در شب عاشورا، وقتی خبر شهادت مصطفی صدرزاده رسید، همه ما شوکه شدیم. همه میدانستند اما […]
شهید محمد آژند مداح هیئت ما بود و بسیار خوشقلب و شاد بود. من در طی بیش از بیست سال رفاقت با او، هیچگاه او را عصبانی ندیدم. او بسیار به بیتالمال حساس بود. ما قرار بود با هم به سوریه اعزام شویم اما اسم من رد شد. محمد گفت: « نگران نباش من اسم […]
از شهداي دیگری که با آنها رفاقت داشتم، شهید محمد معافی بود. او مسئول آموزش تیپ ما بود و بسیار جدی و متعهد بود. او پسر کوچکی داشت و بسیار به او علاقهمند بود. یک روز، محمد به من گفت: «چند سال است که به پسرم قول دادهام دوچرخه بخرم. امروز میخواهم برایش بخرم.» رفت […]
در یک سفر به مازندران که برای شرکت در مراسم یادبود ابراهیم عشریه رفته بودیم، خبر شهادت شهید عباس دانشگر را شنیدیم. ما در راه بودیم که یکی از دوستان زنگ زد و گفت: «عباس شهید شده است». وقتی به سردار حاج حمید اباذری، که برای سخنرانی آمده بود، این خبر را دادم، اول سکوت […]
یک شب با سید یوسف مولایی ، سید فتاحی و یک نفر عراقی به مأموریت رفته بودیم. سال ۷۱، وقتی کردستان عراق مدار ۳۶ درجه را اعلام کردند، دستور آمده بود از بالاکه در مناطق غرب کشور مثل مندلی، دو شیخ، زرباتی و اینها شناسایی انجام شود. به ما تاکید کرده بودند: «اگر دستگیر شدید، […]
یک روز در مراسمی که برای شهید سجاد عفتی گرفته بودند حاج آقای احدی (آیتالله احدی) را دعوت کرده بودند. آیتالله احدی در قم ساکن هستند و آنجا منبر دارند و جلسات متعددی برگزار میکنند. ابراهیم از شاگردان ایشان بود ولی من تا آن زمان نمیدانستم. ایشان آمدند و در آن سخنرانی بسیار زیبایی کردند […]
در حلب سوریه که بودیم، من شبهایی با ابراهیم بودیم اما در مقطعی از هم جدا شدیم؛ ابراهیم با بقیه بچهها در مقر بودند و من را به خاطر تخصصهایی که داشتم به مقر دیگری آوردند. هرچند بعداً دوباره برگشتم پیش آنان اما چند روزی با هم نبودیم. قسم میخورم به خدا، یک شب ندیدم […]
روز اعزام ما بچه های کهنز به سوریه فرا رسید. قرار بود که ساعت چهار در فرودگاه بینالمللی امام خمینی (رحمة الله علیه) حاضر باشیم. بدلیل شوق و اشتیاقی که برای اعزام داشتیم، همه مان زودتر از ساعت قرار به فرودگاه رفته بودیم. مثلاً من فکر کنم ساعت سه در فرودگاه بودم. البته دقیقا در […]
از سال ۱۳۷۴ که در شهریار ساکن شدیم، تا زمانی که به سوریه رفتیم و جانباز شدیم و پس از آن دوباره توفیق حضور یافتیم، تا سال ۱۴۰۰، با شهدا و رزمندگان بسیاری توفیق آشنایی داشتیم که سرآمدشان شهید مصطفی صدرزاده است. البته دیگر نمیتوان او را شهید شاخص کشوری خواند، بلکه ایشان شهید شاخص […]
بسم الله الرحمن الرحیم نام من رضا سلمانی است. متولد 21 شهریور سال ۱۳۵۹، در شهرری یا همان شاه عبدالعظیم خودمان هستم و در بیمارستان فیروزآبادی متولد شده ام. دوران کودکی را در شهر ری و بخش عمدهای از آن نیز در محله کیانشهر گذرانده ام. تا سال ۱۳۷۴ در همان کیانشهر ساکن بودیم. به […]