چهل سال درد از شکنجه های اسارت
یکی از عواملی که موجب شکست مشروطیت در ایران شد
روزی که ابراهیم عشریه رزق شهادتش را از حضرت رقیه (س) گرفت
عاقبت طمع ایرانی ها به وعده های بیگانه در جنگ جهانی اول
مبارزه با روحانیون و علمای اسلام در ایران از کی شروع شد؟
شهید تابش یا علی گفت و هشت پر ها را از جا درآورد
تیر به پهلوی مصطفی خورده بود اما بجای ناله میگفت یا فاطمه الزهراء س
مواجهه ی شهید حاج کاظم رستگار با نفاق
در عملیات فتح یک، ماموریت ما بعنوان تخریب چی های گردان تخریب لشگر 6 ویژه پاسداران، هدفقراردادن پالایشگاه کرکوک بود. در آن زمان، ما در مجموعه تخریب بودیم و مأموریتمان شامل قطع جادههای مواصلاتی، تخریب دکلهای فشار قوی و در نهایت، ورود به خود پالایشگاه در اواخر عملیات بود. اما در پایان، شهید قاسمی اعلام […]
بسمالله الرحمن الرحیم. من محمد صلاحی کجور هستم، اهل شهرستان چالوس در استان مازندران. ورود ما به جنگ تقریباً از سال ۱۳۶۲ آغاز شد؛ در آن زمان سن زیادی هم نداشتیم. آشنایی ما با بسیج و سپاه در همین دوران شکل گرفت. پس از آن، مدتی در یگان طرح جنگل مشغول به برخورد با منافقین […]
شهید محمد آژند، روضه های شبهای محرم را بسیار زیبا میخواند، بهویژه شب سوم که متعلق به حضرت رقیه (س) است. او بسیار به حضرت رقیه (س) علاقه داشت و شب سوم را بهسبک استاد حاج منصور ارضی میخواند. در شب عاشورا، وقتی خبر شهادت مصطفی صدرزاده رسید، همه ما شوکه شدیم. همه میدانستند اما […]
شهید محمد آژند مداح هیئت ما بود و بسیار خوشقلب و شاد بود. من در طی بیش از بیست سال رفاقت با او، هیچگاه او را عصبانی ندیدم. او بسیار به بیتالمال حساس بود. ما قرار بود با هم به سوریه اعزام شویم اما اسم من رد شد. محمد گفت: « نگران نباش من اسم […]
از شهداي دیگری که با آنها رفاقت داشتم، شهید محمد معافی بود. او مسئول آموزش تیپ ما بود و بسیار جدی و متعهد بود. او پسر کوچکی داشت و بسیار به او علاقهمند بود. یک روز، محمد به من گفت: «چند سال است که به پسرم قول دادهام دوچرخه بخرم. امروز میخواهم برایش بخرم.» رفت […]
در یک سفر به مازندران که برای شرکت در مراسم یادبود ابراهیم عشریه رفته بودیم، خبر شهادت شهید عباس دانشگر را شنیدیم. ما در راه بودیم که یکی از دوستان زنگ زد و گفت: «عباس شهید شده است». وقتی به سردار حاج حمید اباذری، که برای سخنرانی آمده بود، این خبر را دادم، اول سکوت […]
ابراهیم در دانشگاه امام حسین (ع) رئیس یکی از گروههای پاسداران بود و سابقه ی فرماندهی داشت. ایشان درجه سرهنگ دوم داشت، اما در منطقه، برادری که از نظر سن و درجه پایینتر از او بود فرماندهی تیپ را بعهده داشت. ابراهیم با وجود درجه ای که داشت اما هیچگاه از گذشته، علم یا تجربهاش […]
یک شب با سید یوسف مولایی ، سید فتاحی و یک نفر عراقی به مأموریت رفته بودیم. سال ۷۱، وقتی کردستان عراق مدار ۳۶ درجه را اعلام کردند، دستور آمده بود از بالاکه در مناطق غرب کشور مثل مندلی، دو شیخ، زرباتی و اینها شناسایی انجام شود. به ما تاکید کرده بودند: «اگر دستگیر شدید، […]
یک روز در مراسمی که برای شهید سجاد عفتی گرفته بودند حاج آقای احدی (آیتالله احدی) را دعوت کرده بودند. آیتالله احدی در قم ساکن هستند و آنجا منبر دارند و جلسات متعددی برگزار میکنند. ابراهیم از شاگردان ایشان بود ولی من تا آن زمان نمیدانستم. ایشان آمدند و در آن سخنرانی بسیار زیبایی کردند […]
در حلب سوریه که بودیم، من شبهایی با ابراهیم بودیم اما در مقطعی از هم جدا شدیم؛ ابراهیم با بقیه بچهها در مقر بودند و من را به خاطر تخصصهایی که داشتم به مقر دیگری آوردند. هرچند بعداً دوباره برگشتم پیش آنان اما چند روزی با هم نبودیم. قسم میخورم به خدا، یک شب ندیدم […]
روز اعزام ما بچه های کهنز به سوریه فرا رسید. قرار بود که ساعت چهار در فرودگاه بینالمللی امام خمینی (رحمة الله علیه) حاضر باشیم. بدلیل شوق و اشتیاقی که برای اعزام داشتیم، همه مان زودتر از ساعت قرار به فرودگاه رفته بودیم. مثلاً من فکر کنم ساعت سه در فرودگاه بودم. البته دقیقا در […]
از سال ۱۳۷۴ که در شهریار ساکن شدیم، تا زمانی که به سوریه رفتیم و جانباز شدیم و پس از آن دوباره توفیق حضور یافتیم، تا سال ۱۴۰۰، با شهدا و رزمندگان بسیاری توفیق آشنایی داشتیم که سرآمدشان شهید مصطفی صدرزاده است. البته دیگر نمیتوان او را شهید شاخص کشوری خواند، بلکه ایشان شهید شاخص […]
بسم الله الرحمن الرحیم نام من رضا سلمانی است. متولد 21 شهریور سال ۱۳۵۹، در شهرری یا همان شاه عبدالعظیم خودمان هستم و در بیمارستان فیروزآبادی متولد شده ام. دوران کودکی را در شهر ری و بخش عمدهای از آن نیز در محله کیانشهر گذرانده ام. تا سال ۱۳۷۴ در همان کیانشهر ساکن بودیم. به […]
روزی که مردم به خیابان آمدند و شعار دادند: «انرژی هستهای حق مسلم ماست »، این شعار کابوسی بزرگ برای نظام سلطه بود. بیایید به یاد بیاوریم که پیش از مطرح شدن بحث هستهای، اروپا چه نگاهی به ما داشت و چه مذاکراتی با ایران انجام میداد؟ وقتی پای انرژی هستهای به میان آمد، گفتگوها […]
در اوایل دوران جنگ، یک خودروی نظامی سپاه مورد اصابت قرار گرفت و برای جابجایی آن نیاز به جرثقیل بود. اما سپاه منطقه در آن لحظه، دسترسی به جرثقیل نداشت. بنابراین، به سرعت با رانندهٔ یک جرثقیل خصوصی تماس گرفتند که اسمش محمد دالوندبود. او که نه ظاهری انقلابی داشت و نه در آن […]
از دیگر شهدا، حمیدرضا ترابی را داریم. ایشان بچه تهران بودند و با چند نفر از بسیجیهایی که برای بازدید به منطقه آمده بودند، با گردان تخریب آشنا شدند. آنها آنقدر شیفته گردان شدند که ماندگار شدند. در عملیات والفجر مقدماتی، اکثر بچه های ما مجروح شدند، اما دوباره برگشتند و در عملیات والفجر ۸ […]
پس از اتمام دوره ی آموزشی ما در سال 1362، آمدند و به ما گفتند از قرار گاه نجف اشرف قرار است برای سخنرانی بیایند و گفتند چند تن از نیرو ها به انتخاب خوشان بروند. شهید علی ابدی که در آن زمان فرمانده مهندسی منطقه بود و سردار محسن بحرینی آمدند و درباره تخریب […]
همیشه فکر میکردم که فرمانده، حداقل پنج یا شش سال از من بزرگتر است. اما پس از شهادت شهید بردبار، فهمیدم که جوانتر بوده و فقط 4 ماه بزرگتر بوده است و به دلیل ابهت بالایی که داشت من متوجه تفاوت سنی اندکمان نشده بودم . این فرمانده، آدمی بسیار جدی، منظم، در عین حال […]
بسمالله الرحمن الرحیم بنده سید حسین دل زنده متولد سال 1341 در شهر رشت هستم . از سالهای جوانی درگیر این مسیر شدم. آن زمان، هنوز اینقدر «سوارِ» این راه نشده بودیم؛ اما با گذشت زمان و بالا رفتن سن، متوجه شدیم که این مسیر، نه یک انتخاب، بلکه تکلیفی الهی است. در میانه بیان […]
از دیگر شهدا و چهرههای شاخص گردان ما، مالک خسّافی را باید نام برد. ایشان سرباز بودند و در عملیات بدر شرکت داشتند. در جریان عقبنشینی، ما چند نفر را فرستادیم تا دکلها و مقر ها را تخریب کنند. هدف این بودکه عراق نتواند آنها را تسخیر کند و پلهای ما را منهدم نماید تا […]
خاطره ای از شهید علیرضا خیاط فیض دارم که مربوط به یک یا دو روز قبل از شهادتش است. ایشان خطاب به من گفت: «ذبیح! یه کاری بکن. نمیخوای بری اهواز؟ چیزی کم نیست؟» گفتم: «بله، من اتفاقاً مشکل چاشنی دارم؛ چاشنیها رطوبت زدهاند و باید برم اهواز.» پیشنهاد داد: «بیا با هم بریم. من […]
یکی از خاطرات برجسته من، همکاری با همرزمانی مانند شهید علیرضا خیاط ویس است. ما بچه های گردان تخریب، بیشتر در نساجی مستقر بودیم. شبها، اگر در منطقه مأموریتی نداشتیم، به نساجی برمیگشتیم و چند نفری در یک اتاق میخوابیدیم. یکی از خاطرات تأثیرگذار من از شهید علیرضا خیاط ویس، مربوط به همین آقای خیاط […]
بین فرمانده لشکر کاشان و آقای خیاط ویس، اختلافی پیش آمد. این اختلاف در رابطه با عقبنشینی از فاو بود. در آن زمان، عراق توانسته بود چهار پل را تسخیر کند و منطقه را از دست ما بگیرد. فرمانده لشکر، نامهای به آقای خیاط ویس داد که مضمون آن این بود: «از این تاریخ به […]
سال ۱۳۸۲ بود. اگر اشتباه نکنم، مصادف با سیزدهم رجب. من از قم به قصد زیارت امام حسین(ع) و عتبات عالیات راهی شدم. این سفر، چند ماه پس از سقوط صدام و در زمانی بود که عراق زیر سلطهی حکومت آمریکا قرار داشت. رفتم زیارت. حدود شانزده، هفده روز در کربلا ماندم و دو سه […]
بسم الله الرحمن الرحیم مرتضی دربندی املشی هستم از استان گیلان انقلابی بودم. قبل از پیروزی انقلاب، انقلابی و پای کار بودیم. بعد، حدود سال 13۶۱ بود که برای آموزش به آبادان رفتیم. آنجا آموزش توسط شهید رحیم بردبار انجام شد. ایشان ابتدا ما را امتحان میکرد. خب ما اصلاً الفبای تخریب را هم نمیدانستیم. […]