توسل به شهید مدافع حرم، مهدی صابری
مقدمات عملیات والفجر هشت به روایت حاج مسعود میسوری
اگر حاج احمد برایش دعا کند، شهید می شود
یا باید سیگار را ترک کنید و یا از گردان بروید
نوش جانتان اما گرسنگان اتیوپی این طوری غدا نمی خورند که شما می خورید
میگفت تو که طاقت آتش دنیا را نداری آتش جهنم را چکار میکنی ؟
خداوند خیلی به ایشان کمک می کرد
آخرین توصیه و آخرین جمله ای که از زبان عبدالله شنیده شد
شهید محمدرضا فرهمند در عملیات بیتالمقدس سه، به شهادت رسید. برادر کوچکم نیز آنجا بود. من در مخابرات بودم و برادر کوچکم در آن عملیات مجروح شد و به تبریز اعزام شد. من او را فرستادم که به تبریز برود. نزدیک به آغاز عملیات بیتالمقدس ۳ بود که میخواستند در آن منطقه عملیات انجام دهند. […]
محمدرضا فرهمند، معلم قرآن در تبریز و ناظم یکی از مدارس بود. پس از شهادتش، نام همان مدرسه را به «مدرسه شهید فرهمند» تغییر دادند. ایشان به صورت بسیجی به منطقه اعزام شده بود و در گردان امام حسین خدمت میکرد. بسیار شوخطبع، باادب، نمازخوان و پاکیزه بود. شهید محمدرضا فرهمند تنها فردی است که […]
در مهران، رودخانهای به نام گاوی وجود داشت که امروزه زائران کربلا نیز از همان مسیر عبور میکنند. ما در آنجا برای عملیات والفجر سه آماده شدیم. ظهر روزی که شب آن، عملیات آغاز میشد، با سایر بچه های تخریب و همشهریهایمان عکس گرفتیم و از یکدیگر خداحافظی کردیم. التماس دعا گفتیم و تقاضای شفاعت […]
به یاد دارم هنگام عملیات والفجر سه در مهران و تپههای قلاویزان بودیم. حدود ۱۵ روز قبل از عملیات، ما با بچههای اطلاعات میرفتیم برای شناسایی و میآمدیم. قرار بود لشکر ثارالله از سه محور وارد عملیات شود. در محور یک، مرتضی اقبالی؛ محور دو، حسین محمدآبادی که اهل شهرستان بم بود؛ و محور سه، […]
بسمالله الرحمن الرحیم من علی نجفلو، متولد سال ۱۳۶۲ در شهرستان میانه هستم. فعالیت نظامی من از همان سال ۱۳۶۲ آغاز شد. در ابتدا، در منطقه کردستان و در پایگاه نیکبین شهر پیرانشهر، به عنوان مین یاب خدمت کردم. پس از گذشت شش ماه، به مناطق غربی کشور گیلانغرب و کاسهگران منتقل شدم و سپس […]
بسمالله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین من مجید زنگی، عضو واحد تخریب لشکر ۴۱ ثارالله از شهرستان بم هستم. به یاد دارم که در سال ۱۳۶۰، در اولین مرحلهای که به جبهههای نبرد حق علیه باطل اعزام شدم، وارد لشکر ثارالله در اهواز شدم. آن موقع لشکر ثارالله هنوز تیپ بود. مشاهده کردیم چند نفر […]
بسمالله الرحمن الرحیم من سید هادی موسوی، اهل شهرستان بم هستم. آشنایی من با واحد تخریب به این صورت بود که پس از اعزام به اهواز، در خیابان نادری و در یکی از مدارس مستقر شدم. در آنجا چند نفر از اعضای واحد تخریب حضور یافتند و گفتند: «ما برای واحد تخریب نیرو نیاز داریم. […]
وقتی به جبهه اعزام شدیم، ما را در پادگان دوکوهه جمع کردند و گفتند: «برادر ها، تشریف داشته باشید؛ فرمانده تخریب میخواهد اینجا صحبت کند.» ما نشسته بودیم که فرمانده تخریب، یعنی آقا جعفر جهروتی آمد و سخن گفت. او با خواندن آیهای از قرآن و «بسمالله الرحمن الرحیم» سخن را آغاز کرد. از حضور […]
من پس از اتمام دوره در سال 1366 به گردان حمزه منتقل شدم و به عنوان معاون فرماندهی منصوب شدم. لشکر ما یعنی تیپ ویژه پاسداران، در عملیاتهای مختلفی مانند فتح یک، فتح چهار، فتح پنج، بیتالمقدس و والفجر شرکت داشت. اما بزرگترین عملیات ما مرصاد بود. در مرداد ۱۳۶۷، سازمان مجاهدین خلق از عراق […]
من در کردستان بودم که دوستم، حشمتالله عشوری، که مدتی در مریوان نبود، پس از بازگشت از مأموریت به دیدارم آمد. او گفت که در عملیات فتح یک در منطقه کرکوک شرکت کرده است. ما در کردستان اخبار این عملیات را از رادیو شنیده بودیم. عشوری گفت که تیپی در کرمانشاه تشکیل شده که نیروهایش […]
من محمود تقیزاده، اهل لاهیجان هستم. در شناسنامهام نام مهدی و فامیلی ام با پسوند تقیزاده رشتی ثبت شده است. سال ۱۳۶۰ یا ۱۳۶۱ برای اعزام به منطقه، به پادگان منجیل رفتیم. هفت یا هشت ماه از جنگ گذشته بود که به منجیل رفتیم. در آنجا به ما گفتند سنتان پایین است و باید برگردید. […]
شهید اصغر سیامکی را میتوان از جمله کسانی دانست که به قول سردار شهید حاج قاسم سلیمانی «شهیدی بود که شهید شد». یعنی از همه لحاظ، نمونهای از بچههای گل تخریب بود. وقتی چنین افرادی را میدیدیم و سپس به شهادت میرسیدند، متوجه میشدیم که شهادت علائمی پیش از خود دارد. بچهها به شوخی میگفتند: […]
شهید مرتضی اسماعیلزاده نیز از فرماندهانی بود که از نظر اخلاقی شوخطبع بود. در میان اضطراب عملیاتها، با شوخیهایش روحیه بچهها را بالا میبرد. زبانزد بود که هرجا شهید اسماعیلزاده میآمد، نه فقط بچههای تخریب، بلکه تمام گردانها روحیه میگرفتند. روزی که به شهادت رسید، با یکی از بچهها به نام ذبیحی با موتورسیکلت به […]
شهید علی عاصمی، علیرغم اینکه فرمانده بود، بیشتر از یک فرمانده، یک عارف و استاد اخلاق بود. ما نمیتوانستیم فقط بگوییم «فرمانده تخریب»؛ چرا که جایگاهش فراتر از این بود. بچهها به او عشق میورزیدند و او با رفتار و اخلاقش، جایی عمیق در دلهایمان پیدا کرده بود. هر دستوری میداد، بچهها بدون تردید اجرا […]
در عملیات والفجر ۸، بچههای گروه جنگ مین، هر کدام هشت مین ضدتانک و ضد خودرو همراه داشتند: چهار مین در کولهپشتی و چهار مین در دست. وظیفه آنها این بود که پس از عبور از رودخانه اروند، در فاصله یک کیلومتری از محور ورودی، حتماً مینگذاری کنند. بچههای تخریب تیپ ۴۴ قمر بنی هاشم […]
واحد تخریب در هر لشکر یا تیپی، بچههای خاص خود را داشت. در آن زمان ما میگفتیم: «مظلومترین و مخلصترین بچهها، تخریبچیها هستند.» فرض کنید تخریبچی ها بدون هیچ سلاحی، تنها با یک سیمچین، سیمبر و ابزار اولیه، وارد میدان مین میشود. میان نیروهای خودی و دشمن قرار میگیرد، سرش را پایین میاندازد و زیر […]
تاریخچه گردان تخریب لشکر ۶ پاسداران لشکر ۶ پاسداران یکی از اولین لشکرهایی بود که تحت نظر قرارگاه رمضان به عنوان لشکر جنگهای نامنظم تشکیل شد و مأموریت اصلیاش انجام عملیاتهای برونمرزی بود. شهید والامقام عاصمی، فرمانده تخریب این لشکر، بود. نیروهای اولیه این لشکر در پادگان الغدیر آموزش دیدند و سپس در تنگه کنش، […]
بسمالله الرحمن الرحیم من عبدالله فرازنده، اهل استان چهارمحال و بختیاری، هستم. در سال ۱۳۶۲، با چهارده سال سن که هنوز سیزده سالگیام تمام نشده بود به عنوان بسیجی عازم جبهه شدم. این اعزام از طریق دوستان همشهریام صورت گرفت که در واحد تخریب خدمت میکردند. به همین ترتیب، به تخریب تیپ ۴۴ قمر بنی […]
از دیگر شهدای گردان میتوان به طلبه شهید رضا سلیمانی و شهید رحیم خطیب اشاره کرد. این دو، بچههای محله طالقانی تبریز بودند و بسیار شوخطبع. با این حال، در اعمالشان بسیار متعبد بودند. مطابق روایاتی که داریم، آنها هم در ابتدای غذا و هم در انتهای آن، نمک میخوردند تا غذا راحتتر هضم شود. […]
سید داوود علوی، ابتدا فرمانده گروهان و سپس جانشین گردان تخریب شد. ما در پادگان دزفول بودیم. روز سهشنبه، بعد از ظهر بود که سید داوود از خط مقدم بازگشته بود. نزدیک وقت مغرب بود. سلام و احوالپرسی کردیم و آماده نماز مغرب و عشاء شدیم. یکی از همرزمانش به نام آقای مجتبی اسماعیلی که […]
یکی دیگر از شهدای گردان تخریب لشگر 31 عاشورا، شهید عبدالواحد محمدی بود که مداحی نیز میکرد. یکی از همرزمانش میگفن: «در آخرین لحظات، به بالینش رفتم. گفت: ابراهیم، من تشنهام. اگر امکان دارد، برایم کمی آب پیدا کن.» من گشتم و کمی آب آوردم. وقتی گفتم: «عبدالله، بیا آب بخور،» جواب داد: «نه، نمیخواهم.» […]
یکی دیگر از شهدای برجسته ی گردان تخریب لشگر 31 عاشورا، برادران علوی بودند. شهیدان سید داوود و سید حجت. این دو برادر، از اهل عرفان و اولیای خدا بودند. هر دو حضرت زهرا (س) را نه در خواب، بلکه در حالت بیداری دیده بودند. یکی از برادران و همرزنمان ما که امروز زنده است، […]
بسمالله الرحمن الرحیم بنده عباس فرهمند، متولد ۱۳۳۹، اهل تبریز هستم که در سال ۱۳۵۸ وارد سپاه شدم. قَبل از جنگ، عملیات و مأموریت هایی برای کردستان داشتیم. دو سه ماهی آنجا بودیم و با با کوموله و دموکرات درگیر بودیم. جنگ شروع شد. بنده در عملیات سوسنگرد بودم. در فتح خرمشهر هم آنجا بودم […]
بسمالله الرحمن الرحیم من امان خدایی، اهل تبریز، عضو گردان تخریب لشکر ۳۱ عاشورا هستم. تقریباً از سال ۱۳۶۰ در جبههها حضور داشتم و در اوایل سال ۱۳۶۳ به گردان تخریب پیوستم. علاقه ی من به تخریب بر اثر شنیدن توصیفهایی از گردان تخریب و دیدن برخی از عملیاتهای آنها بود که در ما اشتیاق […]
بسمالله الرحمن الرحیم من حسن محمد قریب هستم. اگرچه از ده سالگی همراه پدرم در مناطق جنگی حضور داشتم، اما ورود رسمیام به جبهه از سال ۱۳۶۵ آغاز شد. اولین عملیاتی که در آن شرکت کردم، عملیات کربلای ۲ بود. در آن زمان، فرمانده گردان ما سردار حق بین بود که از شهدای استان گیلان […]