راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج ابراهیم قاسمی
نحوه شهادت چهارده شهید شیمیایی به روایت حاج ابراهیم قاسمی
احمدشاه پیشنهاد انگلیس را نپذیرفت ، رضاشاه پذیرفت
عملیات عاشورای سه به روایت حاج حبیب فرخی
رضا شاه کبیر یا قصاب لرستان ؟!
روح بلند مومن عصیان نمیذیرد
روزی که امام ، خبر شهادت سید علی را دادند
هرکس برای نماز به جبهه نیامده میتواند از گردان تخریب برود
حاج موسی انصاری از این آدم هایی که یک مقدار کتفش بالاتر است بود. خیلی آدم کم حرف و تو دار نسبت به مسائل اخلاقی و فریضه و نماز و دعا و … خیلی جدی بود . . در همه ی کارهایی که آدم هایی که هیچ مشکل جسمی ندارند در همه ی آن کارها […]
امروز الحمدلله حدود سه سال از شروع کار خالدین میگذره و با توجه به محوریت موضوع ضبط و ثبت خاطرات رزمندگان ، ما با چالش های مختلفی روبرو بودیم و هستیم . یکی از این چالش ها عبارته از اختلاف نظر ها و اختلاف سلیقه ها . شاید تا قبل از این راوی های خاطرات […]
امروز قطار انقلاب به چهل و پنجمین مقصد خودش رسید . این عید بینظیر رو به همه شیعیان و دوستداران واقعی امام زمان تبریک میگم . بصورت سربسته و مختصر به نظرم رسید چند نکته رو خوبه به مناسبت عید ۲۲ بهمن مطرح کنیم و بهش فکر کنیم . رخداد عظیمی در جهان داره اتفاق […]
سلام خدمت همه عزیزان مقدمه به نظرم اومد چند مطلبی رو لازمه با مخاطبین بزرگوار کانال خالدین در میون بگذاریم . البته این مطالبی که ایشالا قصد داریم مطرح کنیم ، بیشتر موضوع هایی برای فکر کردنه . در واقع خواهشم اینه که منت بگذارید و نظرتون رو بفرمایید تا همفکری کنیم و به راه […]
شهید آقا سید مجتبی زینال حسینی که واقعا باهاش رفیق بودیم ، برادرش معاون گردان بود اما سعی می کرد که همیشه که در گردان به صورتی حرکت کند که بقیه ی بچه ها فکر نکنند ایشان از وجود برادرش آن جا سواستفاده کند . من بارها به ایشان می گفتم که : حالا که […]
سلطانعلی معصومی با اکثر بچه های گردان رفیق بود . سلطانعلی روحیات عجیبی داشت . شما حساب کن در منطقه هوا گرم بود . هر روز یا یک روز درمیان باید لباس ها را درمی آوریم و عوض می کردیم و برای شست وشو بیرون می گذاشتیم . شما لباس ها را در می آوردی […]
یک شب ساعت دوازده بود که حاج عبدالله به من گفت : اگر امکان دارد بیا به خرمشهر برویم . من آمدم و البته چون جانباز بودم و یک پایم مصنوعی بود ، کمی به من توجه ویژه ای داشتند . آمدیم و سوار ماشین شدیم و به سمت خرمشهر حرکت کردیم که یک ساعت […]
بعد از عملیات والفجر هشت ، که حاج عبدالله نوریان شهید شد ، سید محمد به هم ریخته بود و می گفت نمیخوام من فرمانده باشم ولی بعد مجبور شد و قبول کرد . اوایل فرماندهی آقا سید محمد ، من و یک سری از بچه ها مامور شدیم به گردان حضرت زینب سلام الله […]
مدتی قبل از عملیات خیبر بود که به منطقه جفیر آمدیم . یک پاسگاهی بود به نام پاسگاه زارعی که به آنجا رفتیم و تا یک مدت هم در آن جا بودیم تا قرار شد به آن طرف آب برویم . یک قرارشد با هلیکوپترها جلو برویم اما بعد گفتند نشد . هلیکوپترها را روشن […]
یا جنگ تحمیلی؛ خب شماها نبودید، ندیدهاید. جنگ تحمیلی حادثهی عجیبی بود؛ همه علیه ما [بودند]؛ آمریکا علیه ما، شوروی علیه ما، ناتو علیه ما، کشورهای مسلمان علیه ما، همسایهمان ترکیه علیه ما؛ همه! [ولی] ما پیروز شدیم. در یک چنین جنگی که همه علیه ما بودند، ما پیروز شدیم. پس بنابراین تجربههای ما هم […]
شهید رسول فیروزبخت یک شخصیت ورزشی ، کماندویی و رزمی داشت . ژست های خیلی آرتیستی هم داشت . یک سری روش های طنز داشت . خیلی شجاع بود . استایل ورزشی و جسمی اش خیلی خوب بود . از آن دسته آدم هایی بود که اهل معنویات بود ولی خودش را خیلی دور از […]
چند ماه قبل از عملیات والفجر هشت که میخواستیم برای عملیات آماده شویم ماموریتی به ما محول شد که البته اسم خاصی هم نداشت . ما آمدیم و وارد منطقه خرمشهر شدیم . ما چند نفر محدود از گردان تخریب بودیم که آمدیم به خرمشهر . در بحث آموزش ، یک سری زمینه سازی ها […]
رسول خدا ص فرمودند : پدرم فدای پسر بهترین کنیزان باد، پسر همان (زنی) که اهل «نوبه» است. احادیث زیادی از رسول خدا (ص) و امامان پیشین ، ولادت امام جواد (ع) را خبر داده بودند و شیعیان از مدتها قبل بی صبرانه منتظر ولادت آن حضرت بودند . اما انتظار شیعیان تا مدتها نه […]
بستری شد پدر و پسر رزمنده در یک اتاق در یکی از بیمارستان هایی که مجروح های جبهه رو میاوردن، یک پیرمرد به نام حاج کریم بستری شده بود. روی تخت کناریش هم، یک جوان خوش سیما خوابیده بود که خنده از لب هاش نمی افتاد. از محبتی که بینشون بود معلوم میشد که پدر […]
پس از پایان عملیات خیبر، همهی نیروها را به اجبار به مرخصی فرستادند. من اما تصمیم گرفتم که فرار کنم و دوباره به جادهی اهواز – خرمشهر بازگردم. مدت طولانی در آنجا ماندیم و در نهایت حاج عبدالله اعلام کرد که به ده نفر داوطلب نیاز دارد. او گفت هرکس کاری ندارد، بماند. من، حسن […]
چند روز قبل از شانزدهم دیماه چند روز قبل از شانزدهم دیماه ۱۳۵۹ یک گوشه نشسته بود و با حسرت به قرآن کوچیکی که همیشه همراهش بود نگاه میکرد . وقتی متوجه حضور دوستاش شد ، گفت : وارد هویزه که شدم ، تصمیم گرفتم هرچه از قرآن و نهج البلاغه یاد گرفتم رو در […]
امروز گلزار شهدا در شهر های مختلف کشور ما ، علی الخصوص در شب های جمعه ، یکی از پر تردد ترین مکان های زیارتی شهر است . کودکان ، نوجوانان ، جوانان ، میناسالان و حتی سالمندان زیادی زیارت شهدا را بعنوان مقصد آخر هفته ی خود برمیگزینند . در این تجمعات ، همرزمان […]
به داد خود برسید که وقت تنگ است . این آخرین توصیه و آخرین جمله ای بود که از زبان عبدالله شنیده شد . حاج عبدالله نوریان ، موسس و اولین فرمانده گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام ، در دوران دفاع مقدس بود . بخشی از دوران نوجوانی و جوانی اش در محضر […]
طعم و عطر یک رایحه ی شیرین بعضی وقت ها یک رایحه ی شیرین انسان رو به یاد دوستی می اندازه و بعضی وقت ها هم با ذکر نام دوستی ، انگار رایحه ای در مشام انسان میپیچه . گاهی هم یک کلمه یا یک عبارت ، یا یک بیت شعر ذهن انسان […]
در یک مقطعی ما رفته بودیم و در جزیره ی مجنون جنوبی مستقر بودیم . جزیره ی مجنون جنوبی ، منطقه ای نیزاری بود و آن جایی که ما مستقر بودیم خاکستر بود . عراق نیزارهایش را زده بود ، آب فروکش و ته نشین شده بود . یادم است که در یک مقطعی هواپیماهای […]
یادم هست که یک بار رفتیم به محور ارتفاعات بمو . لشگر بیست و هفت رفته بود آن جا کار بکند که دو نفر از لشگر جدا شده بودند و به سمت چپ آن کوهستان رفته بودند . یک درّه ای بین ما و عراقی ها بود . یک دره بود و رو به رویمان […]
در یک مقطعی که عملیات نبود ، ما بچه های گردان تخریب به مریوان رفته بودیم . ما در مریوان کار می کردیم البته یک جایی بودیم که درگیری نبود . اسم آن جا را گذاشته بودند آموزش مادر ولی ما هم می گفتیم آموزش مادربزرگ چون خیلی دوره ی سنگین و سختی بود . […]
معمولا در زمان هایی که عملیات نبود ، ما روزهای جمعه می آمدیم دزفول و می رفتیم در نماز جمعه ی دزفول شرکت میکردیم . آن زمان ، مرحوم قاضی امام جمعه ی دزفول بود و در نماز جمعه شرکت می کردیم . بعد از نماز جمعه هم میرفتیم ناهار . چون بعد از نماز […]
یک خاطره ی دیگر که از آن موقع ها یادم هست مربوط به سفر حج حاج عبدالله است . در آن زمان ، به هر یگانی یک سهمیه را برای سفر حج تمتع مشخص می کردند . در همان سال ۶۴ در تیپ سیدالشهداء علیه السلام ، برای دو نفر سهمیه معین کردند که دو […]
یادم می آید در آن مقطعی که گردان تخریب در منطقه سر پل ذهاب بود ، یک اتاق داشتیم که برای ابوذر بود و اتاق کوچکی هم بود . آنجا مواد پودری و مواد منفجره بود . حاج عبدالله یک کلید هم به من داده بود . اولین باری که به آن اتاق رفتم دیدم […]