تابستان سال 1293 ش نوزادی در آذرشهر تبریز به دنیا آمد. پدر نوزاد به خاطر ارادت قلبی که به حضرت امام حسین(ع) داشت، نام وی را حسین نهاد.
این نوزاد در فضای کاملاً معنوی و با تربیت مادری مهربان و عشق ولایت رشد کرد و سایه پدری مؤمن بر سرش بود. پدر و مادر حسین آیندهای روشن را در پیشانی فرزندشان میدیدند.
بعد از تولد حسین دیری نپایید که پدرش از دنیا رفت. وی بعد از طی کردن تحصیلات مقدماتی، عازم تبریز شد و 30 سال فقیرانه زندگی و به تحصیل علوم دینی پرداخت. در سال 1324 نیز عازم قم شد و در محضر بزرگانی چون آیتالله بروجردی به کسب فیض پرداخت؛ سپس پس از 11 سال راهی تهران شد.
آیت اللّه غفاری از بزرگمردانی است که درراه تبلیغ بسیار تلاش کرد. طوری که در طول تحصیل در قم نیز هرگاه فرصتی مییافت به روستاها و شهرهای اطراف رفته و به مبارزات پیگیر با استبداد و اشاعه فرهنگ غنی اسلام میپرداخت.
وی در سال 1340، درزمانی که حسنعلی منصور، طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی را مطرح کرد؛ به فعالیت برعلیه این لوایح پرداخت و تا قیام پانزده خرداد، با سخنرانیهای خود به افشای ماهیت رژیم پهلوی پرداخت.
تااینکه سرانجام در شب 12 محرم، 15 خرداد 42، وقتیکه ایشان از سخنرانی برگشته بود، ماموران به خانه وی حمله کرده و او را دستگیر و زندانی و در زندان شهربانی مورد بازجویی و شکنجه قراردادند. وی بعد از آزادی، همچنان به مبارزه ادامه داد و بار دیگر توسط ساواک دستگیر شد.
شهید آیت ا… غفاری در تیرماه 53، در تهران دستگیر و این آخرین دوران زندان این مبارز بود. پسر ایشان در مورد آخرین ملاقات با پدر میگوید : “پدر را در آخرین ملاقات، کشانکشان، با پاها و دستهای شکسته و درحالیکه بیش از یکی دو دندان دردهانش باقی نمانده بود و سراسر صورت و اندامش زیر شکنجههای وحشیانه، در هم کوبیده شده بود، پشت میز ملاقات آوردند. بیش از یکی دو جمله بین ما ردوبدل نشد؛ او گفت: تصور نمیکنم دیگر یکدیگر را ببینیم … فردای همان روز شنیدیم که ساعت 2 بعدازظهر ( 7 دی 1353 )، پدر، از محیط رنجآوری که آخرین مرحله امتحان بندگی را در آن گذراندند، آسوده شده و به وصال معبود رسیده است.”
ناگفته نماند که روحیه شهید غفاری در زندان، شکست بزرگی برای دشمن و قوت قلبی برای زندانیان بود. درحالیکه وی بیشتر از همه شکنجه میشد و باوجود کهولت سن، بیش از همه کار و به دیگران خدمت میکرد که این خود سبب تغییر رویه بسیاری از زندانیان فریبخورده از اندیشههای منحرف و بیداری آنان میشد و حتی موجب محبوبیت ایشان در نزد زندانیان میگردید.
حتی روحیه بذلهگو و قوی ایشان، بسیاری از مارکسیستها را به راه درست بازگرداند. دریکی از روزها پس از بحث با یکی از سران آنان، به شوخی به او فرمود: بلند شو نمازت را بخوان! او گفت: من مارکسیستم. شهید غفاری اصرار ورزید تا جایی که او در پاسخ گفت: به خدا قسم که من مارکسیستم. شیخ فرمود: اگر واقعاً مارکسیست هستی، چرا به مارکس قسم نمیخوری؟ همین قسم خوردنت ثابت میکند که به خدا اعتقادداری. بهتدریج روحیات آن فرد عوضشده و از اندیشههای پیشین خود فاصله گرفت و مسلمان واقعی شد.
آری، آیتالله غفاری در زندان براثر شکنجه در تاریخ 6 دیماه 53 به شهادت رسید. اداره ساواک دو روز بعد از شهادت ایشان، در 16 دیماه خبر فوت وی را به خانوادهاش اعلام و از آنان درخواست کرد که بیسروصدا و بدون آنکه به کسی چیزی بگویند برای تحویل جنازه به دادستانی ارتش مراجعه کنند…
اما خانواده ایشان از امضای برگه فوت خودداری کردند و اداره امنیت نیز مجبور شد بهمنظور تدفین مخفیانه، جنازه او را شبانه به قم بفرستد اما طلاب و مردم قم از موضوع باخبر شده و بهطرز باشکوهی در تشییع جنازه او در صبح روز 7 دیماه شرکت کردند.