در گردان رسم که وقتی یکی از بچه ها به شهادت می رسید ، در اولین فرصت ، کل گردان به مرخصی می آمد و اولین کاری که می کردند این بود که به قبل از این که به خانه هایشان بروند و به خانواده های خودشان سر بزنند ، قبل از این که پراکنده شوند ، مستقیم از قطار که پیاده میشدند ، می رفتند پادگان ولیعصر در میدان سپاه تهران و اول می رفتند به خانوده شهدا سر می زدند .
زمانی که به خانه ی شهید داوود ابراهیمی رفتیم ، پدر شهید خیلی چیزی نگفتند . یک پدر ساده ای و کم حرفی داشت . اما آنجا مشخص شد که مادر شهید ، از این خانم جلسه ای های سخندان و توانمند است . در خانه شان حیاط داشتند و یک تراس که سه پله میخورد و بالا میرفت . بالکن بزرگی بود و عرضش بیشتر از دو متر بود . بچه ها در حیاط ایستادند و مادر شهید ابراهیمی آمد و پشت نرده های آن بالکن ایستادند و شروع کردند به صحبت کردن برای بچه ها .
یادم هست که مادر شهید ابراهیمی این حدیث را برای ما خواندند که خداوند تعالی میفرماید : (مَن طَلَبَنی، وَجَدَنی) هر کسی دنبالم بگردد پیدایم می کند ، ( من وجدنی عرفنی) و هر کسی من را پیدا کند ، من را می شناسد و معرفت به من پیدا می کند . ( و من عرفنی عشقتنی) هر کسی به من معرفت پیدا کند ، عاشق من می شود . ( و من عشقتنی عشقته) هرکس عاشق من بشود ، من هم عاشق او می شوم و ( و من عشقته قتلته) و من هر کسی را عاشقش بشوم می کشمش ( و من قتلتهه فانا دیته) و هر کسی را که من بکشم دیه اش بر گردن خودم است . و هر کسی دیه اش بر گردن من می شود ، ( فانا دیته) خودم دیه ی او می شوم .
می کشمش، دنبالم بگردد پیدایم می کند، من را می شناسد ، عاشق من می شود، من هم عاشق او می شوم، می کشمش و وقتیکشتمش، دیه اش بر گردنم است و دیه اش هم خودم هستم . این را شروع کرد به گفتن و درباره ی شهیدش صحبت کرد . شهید ابراهیمی همچین خانواده ای داشت .