فکرکنم سال 60 بود .در سومار، که اون موقع تیپ سیدالشهدا درست شده بود ، برای گردان تخریبش نیرو میخواستند که ماهم داوطلبانه اومدیم سومار، خدمت شهید حاج عبدالله نوریان
روزی که میخواستیم اعزام بشیم .من اون موقع کمیته ای بودم .اجازه نمیدادن بریم جبهه .پیچوندیم اومدم پادگان امام حسن .اون موقع من دوره دیده بودم.بعد اونجا دیگه خواستن برن تخریب .هیچکس دست بلند نکرد وکناریم گفت چرا هیچکس دست بلند نمیکنه.خب چون گفته بودن خطر داره کسی دست بلند نمیکنه.گفتم اها پس الان باید دستمو بلند کنم .تو اون همه جمع فقط من دستمو بلند کردم .
خب ادم باید کاری بکنه که متفاوت باشه دیگه .خب اون موقع همه شر بودیم و چون تو عملیات کردستان شرکت کرده بودیم .یه مقدار دنباله شورو هیجان هم بودیم ،رو این حساب دیگه اعزاممون کردن.
یادم میاد یکبار نیرو اومده بود قرار بود نیرو جمع کنیم بریم از سومار .وقتی انتخاب کردیم با حاج عبدالله رفتیم .نزدیک 100نفر داوطلب شدن که بیان تحقیق .گفت با همشون صحبت کن .اینجوری نبود که به همه بگیم بلند شو بیا.میرفتیم کنار طرف میشستیم،حاج عبدالله راهنماییمون میکرد میگفت برو بشین باهاشون صحبت کن ببین چجورین ،دل و جگر دارن،بچه کجان،خاکین و شرایط چجوریه.بچه خاکیه،رادمنشه ،بیارش اگه مثه خودت بود بیارش.ماهم میرفتیم صحبت میکردیم یه سری رو آوردیم، یه سری رو بچه های دیگه آوردن و نزدیک 100 نفری بودن،تا برسیم به نصف راه نصفشون رفتن برگشتن. تو همون ماشین صحبت میکردن که چجوریه تخریب چیه تا میفهمیدن،وقتی رسیدیم گردان لپ مطلب و بگم 11 نفر رسیدن گردان.از اون 11 نفر،حداقل 9 نفرشون همونایی بودن که ما باهاشون صحبت کرده بودیم و بچه لات بودن به قول ما که موندن توی گردان خیلیاشون.