طلبه ی جوان آنقدر زیبا صحبت میکرد که همه را به وجئ می آورد . قدرت بیان او بسیار بالا بود . مخصوصا زمانی که از امام زمان (عج) میگفت . آنقدر عاشقانه با آقا درد دل میکرد که همه اشک میریختند . عملیات فتح المبین به اهداف خود دست یافت . اما تعداد مجروحان و شهدا بسیار زیاد بود . طوری که همه فرماندهان میگفتند : باید بقیه نیروها برای استراحت به مرخصی بروند .
جلسه فرماندهان برگزار شد . حسن باقری در جلسه حضور داشت . او بنیان گذار اطلاعات و سازمان رزم سپاه بود . مصطفی علاقه ی خاصی به حسن داشت . در آن جلسه برادر باقری از فرماندهان تیپ و لشکر ها خواست که نیروها را برای ادامه عملیات آماده کنند . اما خود فرماندهان هم خسته بودند . آن قدر که همگی میگفتند : باید به نیرو ها استراحت داد …
حسن باقری همچنان اصرار میکرد . او تاکید میکرد : برادران ، همانطور که ما و شما خسته ایم ، دشمن ما هم خسته است . باید ضربه ی کاری را برای آزادی خرمشهر وارد کنیم .
در این میان یکی از کسانی که در تایید سخنان ایشان صحبت کرد مصطفی بود . او با بدنی زخمی و خسته شروع به صحبت کرد . استدلال های برادر باقری را تایید کرد و با قاطعیت گفت : من با نیرو ها صحبت میکنم . حرف ایشان درست است . باید عملیات ادامه یابد .
مصطفی با دستی گج گرفته که به گردنش آویزان بود ، به مقرّ تیپ برگشت . نزدیک به سه گردان برگه مرخصی گرفته بودند . معنی این جمله این بود که بیشتر نیروهای سالم درحال بازگشت به اصفهان بودند …
یکی از فرماندهان تیپ برای آنها صحبت کرد و از آنها خواست که بمانند . اما همه گفتند ما چند ماه است که در جبهه هستیم . از عملیات چزابه تا کنون مرخصی نرفته ایم ، ما خسته ایم ، میرویم و سریع برمیگردیم .
بین دو نماز آقا مصطفی پشت میکروفن قرار گرفت ، همیشه از بیانات او استقبال میشد . جمعیت ساکت و آرام به صحبت های او گوش میکرد . استدلال ها و دلایل او به قدری قوی و محکم بود که هیچ کس حرفی نمیزد .
مثل همیشه از سختی ها و مصائب اهل بیت (علیهم السلام ) گفت . از درد و رنجی که مسلمین کشیده اند . از یاری کردن امام عصر (عج) و … . جمعیت یکپارچه سکوت بود .
بعد هم ادامه داد : دشمن نفس های آخر را میکشد . شیرازه ی ارتش عراق در حال فروپاشی است . این مرحله بسیار حساس است . انقلاب ما تا به حال در چنین وضعیتی قرار نداشته . این امتحان تاریخی من و شماست . ما در کلّ دوران بیست ماهه ی جنگ چنین شرایطی نداشتیم . حالا فرماندهان به سوی ما دست یاری دراز کرده اند . در این شرایط حساس ، یاریِ اسلام به ماندن و ادامه ی عملیات تا فتح نهایی است .
همه ی فرماندهان شاهد بودند . کلام آقا مصطفی آنقدر تاثیر داشت که نیروها برگه ی مرخصی را پاره کردند و به گردان ها برگشتند !
آن روز فرماندهان معجزه ی کلام آقا مصطفی را دیدند . علت آن را هم میدانستند . او هرچه میکرد برای رضای خدا بود . کلام مصطفی از دل نورانی او برمیخواست ، برای همین بر دل ها مینشست .
خبر تاثیر کلام آقا مصطفی به گوش فرماندهان عالی رتبه ی جنگ رسید . البته آنها تاثیر کلام او را قبلا هم دیده بودند . زمانی که دشمن به چزابه حمله کرد و تپه های نعبه را تصرف کرد !
آنجا در جلسه س فرماندهان همگی میگفتند که عقب نشینی کنیم . حتی یکی از فرماندهان در جلسه گریه کرد . آنجا در حالی که همه روحیه ها به هم ریخته بود مصطفی شروع به صحبت کرد .
مانند همیشه سخنرانی او کوبنده و آتشین بود . در آنجا از یاری امام زمان (عج) گفت . آنقدر عاشقانه صحبت کرد که همه را به وجد آورد . او ثابت کرد یاری امام عصر در حفظ نظام و میهن اسلامی است . بعد از عملیات فتح المبین مصطفی با عصا و دست در گچ به میان رزمندگان آمد . به اصرار فرماندهان ارشد سپاه ، جانشینی قراگاه عملیاتی فتح به او واگذار شد .