فرزندم ذوالفقار..خدا تو را رو سفید بگرداند همینطور که مرا در مقابل زهرا(س) روسفید کردی…من روز قیامت با افتخار میایستم در حالیکه سر خونی تو را در بغل دارم و با دست خودم خون تو را به آسمان پرتاب میکنم تا فرشتگان با خون تو بالهای خود را آراسته کنند…شکایت خود را از قومی که با بریدن سر فرزندم قلب مرا شکستند و مرا از شرکت در عروسیش(تشییع جنازه) محروم کردند به امیرمؤمنان(ع) خواهم کرد..فرزندم خون تو ضامن من نزد خدا خواهد بود و باعث افتخار من است..
فکر نکنید که با کشتن فرزندم طاقت مرا میگیرید…
فکر نکنید که با بریدن سر فرزندم قلب زینبی مرا پاره میکنید…
به خدا قسم که من منتظر بازگشت پیکر فرزندم هستم تا عطر سرورم زینب(س) را از آن استشمام کنم…
میخواهم او را در سینه خود فشار بدهم و عطر شهادت را استشمام کنم…
میخواهم بایستم و با صدای بلند بگویم خداوندا این قربانی را از ما بپذیر…
و خون تو را بر آسمان بریزم تا زهرا(س) خون تو را بگیرد…
پسرم قلب من برای تو بیتابی میکند ولکن زینب(س) با صبر خود بر قلب من دست کشید…
پسرم ما هر روز منتظر بازگشت تو هستم تا با ریختن گل روی پیکرت عروسی تو را بگیرم…
منتظر تو هستم و اشکها مرا آتش میزنند..تهنیت پسرم که در بهشتی…تهنیت…