ما هنگام عملیات بیت المقدس 2 در سنندج بودیم . حاج مجید مطیعیان (فرمانده گردان) با بچه ها رفتند ارومیه و از بچه های قدیمی هم کسی نبود . حاج مجید با من تماس گرفت و به من گفت بچه ها را جمع کن بیا . ما هم دو تا اتوبوس گرفتیم و بچه ها سوار شدند و با اتوبوس ها رفتیم . دو تا از تریلی های 12 چرخ بزرگ دو کانتینر زدیم یک کانتینر پر از مین بود و یک کانتینر لباس و پوتین و تدارکات رزمنده بود. باید از سنندج می رفتیم به ارومیه موقع نماز بود و من چون هول شده بودم به جای اینکه شیر آب ر ا باز کنم شیر نفت را باز کرده بودم و با نفت وضوگرفتم. می گفتم خدایا چرا صورتم می سوزد!
راننده گفت تو با نفت وضو گرفتی. رسیدیم ارومیه و مدتی در گاوداری بودیم . شب ما را مامور کردند و ما به ماووت عراق رفتیم. یادم است بچه های لشگر یک پل چوبی خیلی بزرگی زده بودند که تکان می خورد . خیلی هنر بود که بتوانی آن پل را وسط دره بزنی . ما از آن پل رد شدیم و به غار رفتیم و سه شب در غار بودیم تا نیرو بیاید و عملیات انجام شود.
حاج آقای مطیعیان با یک رزمنده بود به نام حسن روشن . حاج مجید ، من و ایشان را مامور کرد به گردان کمیل . حسن روشن از من خیلی واردتر بود چون من اندازه این ها تجربه نداشتم و من کمک این ها بودم . قرار بود ایشان معبر بزند و من طناب معبر بکشم . من کمک ایشان بودم و متاسفانه همان مدتی که در گردان بودم من را به آموزش نفرستاده بودند.
حاج مجید به ما گفته بود شما اگر رفتید جلو و دیدید میدان مین نیست نباید با نیروهای پیاده بمانید و باید برگردید بیایید . یادم است آقای روشن گفت خبری نیست مافقط یک خورده مین بردیم که مین های موشی و کوچک بود به اندازه ی قوطی واکس بود ما فقط رفتیم گونی گونی مین بردیم .
رفتیم و شبانه تعداد زیادی مین ریختیم زیر پای عراقی ها ، پرت می کردیم رو زمین و روی برف ها. که اگر آمدند برود زیر پایشان .