بنده فیاض قائد هستم. توفیق داشتم که در سال های جنگ برای دفاع از کشور و کیان اسلامی کشور، در جبهه های جنوب و غرب حضور داشته باشم . بنده از سال شصت و سه در شهر قدس آن زمان در کارهای پرسنلی معمولا سعی می کردم به بچه های بسیج و سپاه کمک کنم . کار آن ها اعزام بچه های بسیجی به جبهه بود . من با شهید گودرزی کار می کردم که اولین بار شهید حاج قاسم اصغری را هم در آنجا دیدمشان. شهید حاج قاسم اصغری بعضی اوقات می آمد به دوستانش سر بزنند . معمولاً روزهای اعزام هم می آمدند و برای بچه های اعزامی صحبت میکردند . من هم ایشان را آنجا دیده بودم و آن جا باهاشون آشنا شدم و میدونستم که از بچه های جنگ هستند .
من از سال شصت و سه در بسیج بودم و بالاخره توفیق حاصل شد و شرایطی پیش آمد که ما توانستیم پدر و مادرمان را بصورت نسبی راضی کنیم . سال شصت و شش دل به دریا زدیم و خودمان هم رفتیم . من خودم متولد چهل و هفت هستم . سال شصت و شش تقریبا نوزده ساله بودم که من کنکور را دادم و رفتم .
شهید گودرزی جزء بچه های سپاه بود . فکر میکنم ایشان پاسدار رسمی سپاه بودند . من که به پایگاه بسیج می رفتم ، با ایشان اشنا شدم و می توانم بگویم که جزء کسانی هستند که تا الآن هم نتوانستم فراموش کنم . من در کل یک آدم تنبل و بعضی اوقات بی وفا هستم که دوستان را گاهی یادم می رود اما امکان ندارد سر مزار پدر و یا بستگانم بروم و سر مزار آقای گودرزی نروم . فکر میکنم سال بعد برادر کوچکشان هم شهید شد . ولی می توانم بگویم جزو آدم هایی بود که برای خودم الگو قرار داده بودم. هم متانتشان و هم شیوه ی برخوردشان بسیار تاثیر گذار بود .
بالاخره آن جا آدم های مختلفی برای اعزام می آمدند . یک بخش از متقاضی هایی که می خواستند جبهه بروند ، کارگر ، دانشجو و دانش آموز بودند . آدم های بیکار هم بودند ، حتی می توانم بگویم آدم های معتاد بودند که بعضی از آن ها اعلام می کردند ما میخواهیم برویم جبهه . میگفتند اینجا نمی توانیم ترک کنیم ، می خواهیم برویم جبهه و آن جا ترک کنیم ، شما چرا مانع می شوید؟
من ،آنجا نحوه ی برخورد شهید گودرزی رو می دیدم که چطور با آدم ها برخورد می کنند . ما هم که در سن و سال جوانی بودیم ، فکر می کردیم حالا که بحث انقلاب و جبهه و بسیج هست ، همه باید ، نماز خوان و آب کشی شده باشند . ولی دیدیم که نه ، باید آدم های مختلفی را تحمل کرد و هدایت کرد به سمت جبهه و باید بهشون فرصت داد .
شاید خود من هم جزو کسانی بودم که بهم یک فرصتی داده شد .
بعضی اوقات خانواده های رزمندگان می آمدند و انتظار داشتند که یک جوری ، یک سنگی بیاندازیم در پرونده ی بچه هایشان که اگر خانواده از عهده فرزندش برنمی ایند ، ما یک کاری کنیم که اعزام نشوند و به جبهه نروند . آنجا هم واقعا می دیدم شهید گودرزی با چه متانتی واقعا این کار را می کرد می گفت وقتی پدر و مادر راضی نیستند ، حق با آن هاست.
شهید گودرزی وقتی میدید که متقاضی اعزام ، زیر سن قانونی هست، سعی می کرد مدیریت بکند و من این اخلاق ها را آنجا واقعا می دیدم و نحوه ی برخورد با دوست ، دشمن و رفیق را بیشتر از ایشان یاد گرفتم.
شهید گودرزی در یکی از اعزام ها رفت و شهید شد . شاید همین شهید شدن ایشان باعث شد که من هم جبهه بیایم . شاید تا آن موقع اصلا به فکرش هم نیفتاده بودم که به جبهه بروم.
وقتی که من اعزام شدم سال شصت و شش بود و بعد از اینکه کنکورم را دادم ، موافقت نسبی پدرمادرم را کسب کردم و به جبهه آمدم . ثبت نام کردم ، آموزش دیدم و بعد از آموزش هم چون شهید قاسم اصغری را می شناختم به گردان تخریب رفتم . شهید اصغری قبلا هم گفته بود که من در واحد تخریب هستم و هر وقت آمدید جبهه به گردان تخریب بیایید . تقسیمی در لشگر سید الشهدا معمولا اختیاری بود و هر کسی هر کجا را دوست داشت میرفت آنجا . من همان اول تخریب را انتخاب کردم و به گردان تخریب رفتم .
آموزش های گردان تخریب تخصصی بود و صرفا برای کار تخریب بود . بعضی اوقات ، شب ها خشم شب و پیاده روی اتفاق می افتاد اما عمدتا آموزش ها در روز و حول محور کاشتن میدان مین، جمع آوری میدان مین ، نحوه کار گذاری مواد منفجره و کار کردن با مواد منفجره بود . عمدتا آموزش ها آموزش های تخصصی با محوریت میدان مین بود که اگر عملیاتی اتفاق افتاد و نیاز به حضور بچه های تخریب بود ، بچه ها چگونه وظیفه خودشان را انجام بدهند . می توانم بگویم نود درصد آموزش هایشان همین بود . کاشتن میدان مین نسبت به خنثی سازی اش کار سختی نیست . نود درصد آموزش ها سعی می کردند خنثی سازی میدان مین را آموزش بدهند ، چون سخت ترین کار هم همین بود.
شاید همان اول در روز هفت هشت ساعت وقتمان را به به مدت دو ماه ، آموزش دیدیم . من تقریبا در طی دو سال ، اعزام هایم را به گردان تخریب رفتم . سال اول ، شش ماه رفتم ، سال دوم هم سه ماه و خرده ای رفتم . شاید سه چهار تا مأموریت هم رفتم . مأموریت ها نهایتا یک روزه یا دو روزه بود . معمولا تخریبچی ها را در هیچ جایی بیشتر یکی دو روز نمی گذاشتند بمانند مگر این که نیاز باشد . ولی در حالت عادی در خط مقدم هم نمی ماندیم ، کارمان را که انجام می دادیم و به مقر هایمان برمی گشتیم . وقتی هم به مقرهایمان برمی گشتیم ، روز از نو روزی از نو بود ، کار آموزش تخریب و بیشتر هم آموزش خنثی سازی میدان مین و جمع آوری میدان مین بود .
از دوره ی آموزشی بیشترین چیزی که یادم هست آموزش های اقای میسوری بود که ایشان هم از بچه های قلعه حسن خان بود . فکر کنم یک برادر کوچک تر داشت که من با ایشان هم کلاسی بودم و از آن موقع ایشان را می شناختم . خود ایشان معلم ریاضی بود . می دانستم آن موقع که ما دانش آموز بودیم ایشان معلم بود. نمی دانستم آن جاست ولی آنجا دیدمشان . بیشتر آموزش ها را ایشان می دادند. . آقای سلیمان آقایی هم در آموزش ها بودند ولی اسامی بقیه افراد یادم رفته است. آموزش های متعددی بود ، اما می توانم بگویم نود و پنج درصد آموزش هایمان تخریب بود . که سعی می کردیم تمرین کنیم و واقعا می توانم بگویم خیلی خوب آموزش دیدیم . حداقل ، آن چند باری که مأموریت به من داده شد که به صورت واقعی در میدان مین حضور داشته باشم ، دیدم انصافا آموزش ها خیلی دارد به من کمک می کند .