بچه های جنگ اوایل انقلاب بچه مکتبی می گفتند. خیلی چیزی بلد نبودند. شور حماسی انقلابی داشتند که شاه باید برود و مرگ بر شاه می گفتند. یک مقداری که گذشت بچه مکتبی ها تبدیل شدندبه بچه های متشرع که نماز بخوانند و درست وضو بگیرند و احکامشان را درست انجام دهند. بعضی از بچه ها بودند که مطالغات و مباحث اخلاقی داشتند مثل مهدی ضیائی که کتاب جامع السادات و معراج السعادت را می خواند و آشنا بود و روی مفاهیمش کار می کرد. بچه هایی که اهل کارهای سیر و سلوکی بودند مثل مراقبه و مشارطه و محاسبه و یک سری از این بحث ها داشتند. مفاهیم عرفانی خیلی تعداشان کم بود . نه اینکه عرفان نداشته باشند . عرفان نظری را عرض می کنم یا دروس اخلاق نظری را می گویم. ما زمانی که جبهه می رفتیم احکام را یاد می گرفتیم که درست وضو بگیریم. و درست نماز بخوانیم. احکام طهارت را یاد بگیریم. آب کشیدن را یاد بگیریم. بچه ها خیلی از این چیزها نمی دانستند و اموزش های اعتقادی می گذاشتند که اصول دین چه هست و فروع دین چیست و این ها با هم چه فرقی دارند. برای یاد گرفتن این چیزها کلاس می رفتیم. علت جبهه ای شدن ما یک چیز بود و ما یک چیزی به نام امام حسین می شناختیم که در هیئت ها یاد گرفته بودیم. هیئت می رفتیم و روحانی گردان سخنرانی می کرد و ما آشنا می شدیم که امام حسین چه شد و ماجرای عاشورا چه بود و گریه می کردیم. فهمیده بودیم که کسی امده و فرزند امام حسین است که قیام حسینی کرده بود. به نام امام خمینی است. صدامی بلند شده که صدام حسین بود که به ان صدام یزید کافر می گفتیم و آن هم نسل یزید است . یزیدی امده و در مقابل امام حسین ایستاده است . آن حالات و مطالبی را که از هیئت یاد گرفتیم به حرف های امام خمینی گوش می کردیم و نمی گذاشتیم که این را بکشند. همه ی دین ما این بود. همه ی معنویت ما این بود. بعد دعای کمیل و دعای توسل می رفتیم و زیارت عاشورا می خواندیم و بعد با ترجمه ها آشنا می شدیم. من دعای کمیل که می خواندم نمی دانستم چه هست. قبل از جبهه در مسجد می نشستم و این ها که می خواندند من ترجمه ها را می خواندم که ببینم چه می گوید . حاج قاسم اصغری و شهید ابوالفضل جری از بچه های شهر قدس ( قلعه حسن خان ) جلسه می گذاشتند هم دعای توسل و هم دعای کمیل داشتند . منتهی من تازه داشتم آشنا می شدم. روخوانی قران را بچه ها درست و حسابی بلد نبودند. سید مهدی اعتصامی مربی قرآن بود و کلاس قرآن می گذاشت و روخوانی به بچه ها یاد می داد. چیزی که ما را جبهه ای کرد ، امام حسین و هیئت بود که امام خمینی بچه ی همان است. بعداً دین را یاد می گرفتیم. در آن شرایط یک مصیبی نامی می آمد که عرفان نظری بلد بود و حرف های عرفانی می گقت برای ما تک بود. مهدی ضیائی جامع السادات خوانده بود و تک بود. بچه های این مدلی نداشتیم. اما بچه ها اخلاص خیلی خوبی داشتند. یعنی همان چیزهایی که بلد بودند خیلی خالصانه و خیلی پاک و روح پاک به سمت مسائل می رفتند. وگرنه داتنشمند علوم دینی نبودند که الان بگوییم بچه های حزب الهی ما آنهایی که رفتند مدافعین حرم شدند اگر بخواهی از انها سوال اصول اعتقادی بپرسید خیلی مطلب برای گفتن داشتند. اما بچه های آن زمان یاد نگرفته بودند. مصیبی از این جنس بود. همه ی این حرف را گفتم که از مصیبی بگویم. به شهید مصیبی وقتی گفتند نرو ، شور حماسی بود. و باید از فرمانده اطاعت کند. و همانجا ماند تا فرمانده تکلیفش را مشخص کند.
بچه های رزمنده به تعبیر و روایت حاج مسعود میسوری
- کد خبر : 3038
بچه های جنگ اوایل انقلاب بچه مکتبی می گفتند. خیلی چیزی بلد نبودند. شور حماسی انقلابی داشتند که شاه باید برود و مرگ بر شاه می گفتند. یک مقداری که گذشت بچه مکتبی ها تبدیل شدندبه بچه های متشرع که نماز بخوانند و درست وضو بگیرند و احکامشان را درست انجام دهند. بعضی از بچه […]
- نویسنده : حاج مسعود میسوری
- منبع : خالدین