خاطرات خودگفته ی شهید مرتضی عطایی (ابوعلی)
آنچه در این مطلب مطالعه میفرمایید قسمت دوم از خاطرات خودگفته ی شهید مرتضی عطایی است . جهت مطالعه قسمت اول خاطرات خودگفته شهید مرتضی عطایی اینجا کلیک کنید .
بعد از ورود به دمشق به یک پادگان منتقل شدیم . در پادگان تهران من را به نام اصلی خودم یعنی عطایی میشناختند . در سوریه هرکس میتوانست یک نام جهادی برای خودش انتخاب کند . پس از استقرار در پادگان ، اسم جهادی ام را ابوعلی گذاشتم . این هم اسم جدیدی نبود . من 27 یا 28 سفر به عراق رفته بودم . سالی یک یا دوبار . یکی در میان ، یک بار خانوادگی حدود 30 – 40 نفر از اقوام و نزدیکان را در نیمه شعبان با کاروان میبردم . مدیریت این کاروان با خودم بود و تمام کارهای هماهنگی و سازماندهی شان را خودم انجام میدادم . یک بار هم مجردی با دوستان به اربعین میرفتم . هر دوسفر هم با پای پیاده از نجف به کربلا میرفتیم . هم در سفر نیمه شعبان با اقوام هم در سفر اربعین با دوستان . چون نام پسرم علی بود ، در این سفر ها به ابوعلی معروف بودم . وقتی هم به سوریه رفتم همین نام را برای خودم انتخاب کردم .
برای سازماندهی اولیه از نیروهای تازه نفس میپرسیدند چه تخصصی داری ؟ هرکس باید سابقه و تخصص اش را میگفت . بعضی میگفتند که سابقه ی جنگ در اردوی ملی افغانستان را دارند . حتی بعضی که سن شان بالاتر بود ، سابقه حضور در جنگ ایران و عراق را هم داشتند . تجریه ی نظامی من بیشتر در مجموعه بسیج و گشت های شب و آموزش ها و رزمایش ها بود ولی چون نمیتوانستم بگویم عضو بسیح ام ، گفتم : یه مدتی توی درگیری با اشرار حاشیه شهر مشهد با بچه های بسیج همکاری کردم .
بعد از این ، نیروها را سازماندهی کرده و هرکس را بر اساس سابقه و تخصص اش جدا میکردند . بعضی بودند که میگفتند ما تخریب کار نکرده ایم ولی به تحریب علاقه داریم . اینها را آموزش تحریب میدادند . البته اینطوری نبود که هرکس هرچیزی بگوید قبول کنند .همین که سرف اسلحه را دستش میگرفت ، از نحوه ی گرفتن اسلحه میفهمیدند چند مرده حلاج است . علاقه شخصی من این بود که به واحد تخریب بروم و یا بعنوان تک تیر انداز فعالیت کنم . به دلیل سابقه قبلی هم در تخریب و هم در تیراندازی در انواع میدان های تیر یا نفر اول میشدم یا دوم و از این بابت شاخص شده بودم . هروقت قرار بود سردسته یا سرگروه انتخاب شود ، وقتی سوال میکردند چه کسی تیر اندازی اش خوب است همه بلادرنگ میگفتند ابوعلی …
بچه های آنجا وقتی علاقه و تبحر من را در امر تخریب و تک تیراندازی دیدند ، گفتند : یک یگانی تشکیل شده به نام یگان نیروهای مخصوص فاطمیون . توی تیرو مخصوص که باشی همه چیز رو بهت آموزش میدن و میشی نیروی ویژه .
نیرو مخصوص تلفیقی از همه رشته ها بود . آنجا بعد از آموزش هم تک تیر انداز میشدی و هم تخریب را کامل یاد میگرفتی . هم اصول جنگ شهری را بلد میشدی . حسابی خوشم آمد و تصمیم گرفتم به آن یگان بروم . دیماه سال 1393 بود که به نیروی مخصوص رفتم . فرمانده این یگان مصطفی صدرزاده معروف به سید ابراهیم بود .
سید ابراهیم خیلی فعال بود . او بر خلاف بعضی گردان ها که خیلی شل و ول بودند تمرینات سختی با نیروها میکرد . کارهایی مثل آموزش جنگ شهری ، رفتن به میدان تیر ، گوه پیمایی . میگفت نیرو مخصوص باید مخصوص باشه . باید کار کشته باشه .
خاطرات خودگفته ی شهید مرتضی عطایی (ابوعلی)
آنچه در این مطلب مطالعه فرمودید قسمت دوم از خاطرات خودگفته ی شهید مرتضی عطایی بود . جهت مطالعه قسمت سوم خاطرات خودگفته شهید مرتضی عطایی اینجا کلیک کنید .