• امروز : جمعه, ۸ تیر , ۱۴۰۳
روز اولی که وارد گردان تخریب شدم

حاج سید حمید موسوی زاده

  • کد خبر : 2216
حاج سید حمید موسوی زاده

من ورودم به گردان تخریب مربوط به سال 1365 است.  من پروازی و قطاری نبودم به این معنا که فقط شب های عملیات در جبهه در رفت و آمد باشم. از زمانی که وارد شدم تا زمان قطع نامه ماندم و بعد از پذیرش قطع نامه به تهران امدم و دوباره برگشتم. علت اینکه به […]

من ورودم به گردان تخریب مربوط به سال 1365 است.  من پروازی و قطاری نبودم به این معنا که فقط شب های عملیات در جبهه در رفت و آمد باشم. از زمانی که وارد شدم تا زمان قطع نامه ماندم و بعد از پذیرش قطع نامه به تهران امدم و دوباره برگشتم. علت اینکه به گردان تخریب آمدم به خاطر برادرم که هم در تخریب لشگر بیست و هفت بود و هم تخریب لشگر ده بود و بعد هم بچه سن بودم 16 ساله بودم. شایدم 14 ساله بودم. یک بار آمدم و بعد از 15 سالگی به آموزشی رفتم. برادرم به دلیل اینکه نگران من بود من را راهی تخریب کرد. به جهت اینکه خصوصیاتی که در تخریب وجود داشت و نگرانی های کمتر پیرامون خیلی از مسائل از جهت بعد خود سازی و مسائلی از این قبیل. و دوستانی که انجا بودند انسانهای وارسته و شریف و بزرگوار و عارف مسلک بودند. من صفر صفر و سفید سفید بودم من نه جنگی دیده بودم و نه می دانستم که باید چه کاری انجام دهم. مرتبه ی قبل از تخریب یک آموزشی بود که بلافاصله اعزام شدم به غرب جنداله،سقز، محور میردو و میر نقشینه یک پایگاهی بود . که 40 الی 50 روز آنجا بودم و قبل از ان بدون آموزش من همینطوری بی حساب و کتاب با بچه محل هامون دو،سه نفر بودیم یکی مارا برداشت برد اهواز که برویم برای جنگ که نشد. بعد هم به تهران برگشتیم. با حرف شما یک پرده ای جلوی چشم من باز شد که من آقا سید محمد را کجا دیدم. تا قبل از این نمی دانستم  چونکه قبلا بهش فکر نکرده بودم . این غبار رفت کنار. آمدم دو کوهه بعد من خیلی شبیه آقا سید مجید هستم. آن زمان که بیشتر شبیه بودم. آن جماعت کارگزینی گفتند من را با اخوی اشتباه گرفتند. گفتم من سید حمید هستم. گفتم من داداش ایشان هستم. گفتند خیلی شبیه هم هستید. گفتند حتما می خواهی بروی تخریب. که من هم گفتم اتفاقاً می خواهم به تخریب بروم. همینجوری کسی نمی توانست به تخریب برود. یک ملاحظاتی بود حتماً می بایست معرف داشته باشید. آقا سید به دنبالم آمد یا شاید با هم رفتیم . این اولین دیدار من با آقاسید بود. داستان کلیشه ای که می گویند فرمانده را از کل و جز را از کل نمی توانید تشخیص بدهید واقعیت دارد. من وارد که شدم نمی دانستم که رسول فیروز بخت همان رسول فیروز بخت است . نمی شد که تشخیص داد که حتی آقا سید که تو را دارد می برد راننده است و یا خواننده است. و یا فرمانده است.

عملیات کربلای یک به روایت حاج اصغر معصومی

 

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=2216
  • نویسنده : حاج سید حمید موسوی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه

  1. یادش بخیر ، ۳۰سال پیش در مسجد حضرت یوسف تهران با این مداح عزیز آشنا شدیم و سالهاست که او را ندیده ام ، ان شاءالله خدا نگهدارش باشد و نگهدار همه یادگاران دفاع مقدس. به یاد شهید مهدی ورمزیاری