-من و تیمم تکتیرانداز بودیم. و چندین بار از داخل خانههای فلسطینیان کمین زدیم. در قالب پروتکل مترسک!
به این معنا که یک خانهی فلسطینی را تصرف کنی و آنرا با پوشش، به یک پایگاه نظامی تبدیل کنی.اولین بار که این کار را کردیم در اردوگاه پناهندگان جنین در سال 2006 بود.
همانطور که میدانید، ما آموزش دیده بودیم و پر از آدرنالین و انرژی بودیم. بعد از آنکه در را شکستیم و وارد خانه شدیم، من به اولین اتاق رفتم و کسی را را که روی تختش بود دستگیر کردم. چون این بخشی از تاکتیک است. و باید او را به اتاق دیگری بیندازی. اما وقتی از تخت بلند شد، فهمیدم کودکی 11 ساله است.
صورتم پوشیده بود و او را با اسلحه تهدید میکردم. برای همین مستقیم به من نگاه کرد، با چشمانی پر از وحشت. من هم اورا با بقیه خانوادهاش در یک اتاق دیگر انداختم.
وقتی که نقشهی تیراندازی مان را کشیدیم و شروع به رصد شهر کردیم و آدرنالینم فروکش کرد، با خودم گفتم: داری چه کار میکنی؟ آیا این امنیت است؟ آیا دارم از خانوادهام در تلآویو مراقبت میکنم؟ نه،من زندگی این خانواده فلسطینی را نابود کردم.نمیدانم بعدش چه بلایی سرشان آمد؟!
اما پس از آن سریع به خودم گفتم: نه،نه،نه.. تو چیزی نمیفهمی، یک تصویر بزرگتر هست،یک چیز فراتر از این. اما من این کار را دو یا سه بار در هفته انجام دادم تا اینکه خدمتم در ارتش تمام شد. به صد ها خانه یورش بردم و نمیدانم چند نفر را از تخت هایشان بیرون کشیدم.
اما بعدش، فهمیدم که اشغال، برای امنیت نیست. بلکه برای سلطه است. ما میخواهیم بر فلسطینیان مسلط شویم، چون میخواهیم شهرک سازی کنیم، چون میخواهیم زمین هایشان را تصرف کنیم.
برای من فقط انجام ماموریتی بود که ارتش اسرائیل به من سپرده بود. اما تفکر و بسنده نکردن به اجرای فرامین، همین چیزی بود که باعث شد سکوت را بشکنم و بفهمم واقعا داریم چه میکنیم