• امروز : پنجشنبه, ۱ آذر , ۱۴۰۳
این اولین آشنایی من با بچه های گردان تخریب بود

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج ذبیح الله کریمی

  • کد خبر : 4860
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج ذبیح الله کریمی

به گزارش خالدین ، حاج ذبیح الله کریمی یکی از رزمندگان و دلاوران گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام در دوران هشت سال دفاع مقدس بودند و امروز پس از گذشت بیش از سی سال از پذیرش قطع نامه دعوت پژوهشگران گروه خالدین را پذیرفته و در مقابل دوربین ، برای بیان خاطرات خود […]

به گزارش خالدین ، حاج ذبیح الله کریمی یکی از رزمندگان و دلاوران گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام در دوران هشت سال دفاع مقدس بودند و امروز پس از گذشت بیش از سی سال از پذیرش قطع نامه دعوت پژوهشگران گروه خالدین را پذیرفته و در مقابل دوربین ، برای بیان خاطرات خود حاضر شده اند . آنچه در این پست مطالعه میکنید بیان ایشان در رابطه با نحوه آشنایی با گردان تخریب و فرمانده هان گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام است :

فکر میکنم سال هزار و سیصد و شصت و دو ، اولین بار بود که من با گردان تخریب آشنا شدم . نحوه آشنایی من با گردان به واسطه ی شهید حاج قاسم اصغری است . خاطرم هست که عروسی حاج قاسم اصغری بود و در مراسم عروسی ، همه ی همرزم ها و بچه های گردان تخریب به دعوت شده بودند و حضور داشتند . بچه های گردان شلوغ کاری های خاص خودشان را برای عروسی داشتند . آقای لطیفی و بعضی از دوستان دیگر مداحی کردند و خواندند و بعد هم یک مراسمی داشتند که داماد را می گرفتند و کتک می زدند . آن رسم هم برگزار شد و این اولین آشنایی من با بچه های گردان تخریب بود .
از مدت ها قبل ، اسم حاج عبدالله نوریان را شنیده بودم ولی فکر می کنم ایشان را در آن عروسی ندیدم .
این اولین آشنایی من با بچه های گردان تخریب بود و بعد از آن دیگر ایشان را ملاقات نکردم تا یک سال بعد .
دومین بار در سال هزار و سیصد و شصت و سه یا اوایل سال شصت و چهار ، در عروسی آقای علی ملایی که ایشان هم در شهر قدس بود ، بچه ها را دیدم . آن شب هم بچه ها در مراسم عروسی شرکت کردند و طبق روال ، شلوغ کاری های خودشان را داشتند . بعد از عروسی هم آقای ملایی را در کوچه یک فصل کتک زدند . یادم هست که در این مراسم حاج عبدالله نوریان هم حضور داشت . حاج عبدالله بچه ها را جمع کرد و یک از جلو نظام داد و گفت : همه بنشینند . همه نشستند و ایشان خبر اسارت حاج عبدالله سمنانی را داد . ظاهرا حاج عبدالله سمنانی قبل از والفجر هشت ، برای شناسایی منطقه ، رفته بودند به پشت جزیره ی ام الرصاص . آن جا ظاهرا عراقی ها متوجه می شوند و حاج عبدالله سمنانی را اسیر می کنند . این خبر را حاج عبدالله نوریان بعد از عروسی به بچه ها داد . اولین ملاقات من با حاج عبدالله نوریان این جا بود که فکر کنم چند کلامی هم صحبت کردیم و با هم آشنا شدیم . این اولین باری بود که چهره ایشان را می دیدم .

آخرین سلام شهید بسطام خانی به اباعبدالله علیه السلام

در سال شصت و چهار ، چهار – پنج ماهی را کردستان بودم . بعد از اتمام زمان اعزام به کردستان که برگشتم به قلعه حسن خان ، یک شب شهید حاج قاسم اصغری و اقای میسوری آمدند و خیلی مفصل با من صحبت کردند . میگفتند : به گردان تخریب بیا . گفتم من از تخریب سر در نمی آورم . گفتند که آموزش ها تداوم دارد و یاد می گیری .

فردای آن روز قرار گذاشتیم که من و حاج قاسم اصغری و آقای مسعود میسوری کرج برویم . خلاصه به سپاه کرج رفتیم و در آن جا اعزام انفرادی گرفتیم . یک مانور شهری هم بود و در آن هم شرکت کردیم . داستان مانور اینطور بود که معمولا رزمنده ها را قبل از اعزام می آوردند و برای تبلیغات از آنها استفاده می کردند . بعد از مانور به خانه آمدم و قرار شد که فردای آن روز ، من به تنهایی اعزام شوم . حاج قاسم گفت شما برو ، ما هم می آییم . اقای میسوری هم که به نظرم در آن زمان عضو گردان تخریب بود ولی برای مرخصی آمده بود ، گفت من هم پشت سر شما می آیم .

من ، صبح فردا به راه آهن رفتم و آمدم به اهواز و از اهواز به قرارگاه کوثر رفتیم . یک پادگانی در اطراف اهواز بود که لشگر سیدالشهداء علیه السلام در آن جا مستقر بود . یک چادری ، را آماده کرده بودند که چند نفری هم آن جا بودند . وقتی من رسیدم ، سر ظهر شده بود . آقای سید مجید کمالی آمده بود تا غذا برای بچه های گردان ببرد . دوستانی که در چادر بودند سید مجید را به من معرفی کردند و گفتند ایشان به منطقه ام النوشه که یک منطقه ای کنار رود کارون بود می رود . گفتند : بچه ها آن جا مستقر هستند و شما میتوانید با همین ماشینی که برای غذا آمده است به آنجا بروید .
خلاصه من با آقای سید مجید کمالی سوار ماشین شدیم و با همدیگر به سمت گردان تخریب در ام النوشه حرکت کردیم . تقریبا بعد از نماز رسیدیم و نماز را همانجا خواندیم . بعد از نماز دیدم که چادری هست به نام چادر کارگزینی . به آن جا رفتم چون گفته بودند به آن جا مراجعه کن و برگه ات را بده تا اعزامت را ثبت کنند و کارهایت را انجام بدهند . همین که پارچه ی درب چادر را کنار زدم ، کسی که پشت چادر بود گفت سلام علیکم . من هم سلام دادم و داخل رفتم . گفتم اعزام گرفته ام و آمده ام . بعدها فهمیدم کسی که سلام کرده بود ، شهید سید محمد زینال حسینی بود . سید محمد گفت: معرف ات کی بوده ؟ گفتم حاج قاسم اصغری من را معرفی کرده اند . تا اسم حاج قاسم اصغری را شنید ، خیلی تحویل گرفت و خیلی استقبال کرد . خلاصه برگه ی ما را گرفت و گفت الآن بچه های کارگزینی می آیند . من نمی شناختم که ایشان چه کسی هستند و کار و مسئولیتشان چیست . بعد ها فهمیدم که آن موقع ایشان معاون گردان بودند.

همیشه خدا خدا می کردم که برای بچه ها اتفاقی نیفتد

بچه ها کارگزینی آمدند و کارهای ما را انجام دادند . به ما هم گفتند در این چادر بروید و رفتیم . من در چادر رفتم و ماندم تا وقت ناهار شد . سفره را پهن کردند و همین که سفره را پهن کردند ، یک نفر با موتور آمد و دیدم که حاج عبدالله نوریان است . چون از قبل دیده بودمشان ، شناختمشان . حاج عبدالله آمد و نشست و احوالپرسی کرد . احوال حاج قاسم اصغری و آقای میسوری را پرسید و با همدیگر غذا خوردیم . حاج عبدالله بعد از ناهار به من گفتند ؛ که من خیلی خسته ام و می خواهم یک چرت بزنم ، شما ببینید چقدر طول می شکد که من خوابم ببرد . یادم هست که کمتر از بیست ثانیه طول کشید تاخوابش برد . خیلی خسته بود . قبل از عملیات والفجر هشت بود ، هم کار شناسایی و هم کار اماده کردن گردان تخریب بعهده ی حاج عبدالله بود . فکر میکنم آن زمان یعنی قبل از عملیات والفجر هشت ، گردان مهندسی رزمی را هم به حاج عبدالله داده بودند . یعنی علاوه بر تخریب ، مهندسی هم برعهده اش بود .
خلاصه خیلی سرش شلوغ بود و دائما در رفت و آمد بود . هماهنگی با گردان ها ، سرکشی از آخرین وضعیت خطوط نبردی که ما می خواستیم برویم و عملیات کنیم ، هماهنگی با گردان های دیگر ، هماهنگی با لشگر ، و شرکت درجلسات گوشته ای از کار های آن روز های حاج عبدالله نوریان بود . خیلی سرش شلوغ بود . آموزش بچه ها ، آمادگی رزمی آن ها و بسیاری مسائل دیگر باعث شده بود که حاج عبدالله ، آنقدر خسته باشد که یک جایی گیر بیاورد و یک چرتی بزند و این استراحتشان بود . می شد گفت تقریبا شبانه روز دنبال کار بود . یعنی کار همه فرمانده ها همین بود و ایشان هم از جمله همان فرمانده ها .
این ماجرای اولین آشنایی و دیدار ما با شهید حاج عبدالله نوریان بود که چهره به چهره و رو در رو ، خیلی تحویلمان گرفت و بعد بلند شد و به کارهای دیگرش پرداخت .

قلب انسان هم مثل این سنگ ها سیاه و کدر میشود

آنچه خواندید بخشی از مصاحبه ی حاج ذبیح الله کریمی ، راوی و رزمنده گردان تخریب در گفت و گو با خالدین بود . برای مطالعه ی دیگر خاطرات حاج ذبیح الله کریمی وارد لینک زیر شوید :

خاطرات راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج ذبیح الله کریمی

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=4860
  • نویسنده : حاج ذبیح الله کریمی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

20تیر
ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان
شیوه ی فرماندهی فرمانده گردان تخریب اینگونه بود

ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان

17تیر
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری
این خاطره ای بود که من در بدو ورودم از حاج عبدالله داشتم

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری

ثبت دیدگاه

با گروه تحقیقاتی خالدین همراه شوید

سلام!
من پژوهشگر فرهنگ ایثار و شهادت و تاریخ معاصر هستم...

هر روز از شهدای دفاع مقدس ، شهدای دفاع از حرم و شهدای امنیت و اقتدار، ببینید وبخوانید و بشنوید ...

کانال خالدین، یک آغاز برای شروع رفاقت با شهداست...

هر روز از شهدا ببینید و بخوانید و لذت ببرید

برنامه غذایی

رایگان

برای شما!

متشکرم!