بعد از جنگ جهانی اول، انگلیسی ها که میخواستن به اِشغال ایران پایان بدن، تصمیم گرفتن حکومت دست نشانده ی خودشون رو در ایران تشکیل بدن.
یک کودتا بوسیله ی رضاخان راه انداختن و حکومت پهلوی رسما به عنوان اولین حکومت دست نشانده در ایران آغاز به کار کرد.
انگلیسی ها از عملکرد پادشاه دستنشانده شان راضی بودن تا زمانی که جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد. با شروع جنگ جهانی دوم نتونستن مواضع رضاشاه که به هیتلر متمایل بود رو تحمل کنن. به همین دلیل یک بار دیگه ایران رو اشغال کردن و ایران بدون هیچ گونه مقاومتی تسلیمِ روس و انگلیس شد. انگلیسی ها رضاشاه رو با خاری تبعید کردن و پسرِ جوان و نادانش رو به پادشاهی رسوندن.
البته جای تامل داره که مگه میشه به شاهزاده ای که توسط دشمنِ اشغالگر در زمان اشغال به سلطنت رسیده گفت پادشاه!؟ بگذریم…
انگلیسی ها بخاطر درگیری هایی که در هند پیدا کرده بودن، ایرانِ مستعمره رو به آمریکا فروختن و ایران از مستعمره بودن برای انگلیس به مستعمره بودن برای آمریکا ارتقا پیدا کرد.
چند سالی از آغاز سلطنت محمدرضاپهلوی نمیگذشت که غرورِ ملّیِ ایرانی ها که سالها زیر چکمه های مستکبران و دست نشانه هاشون پایمال شده بود، جنبیدن گرفت و در ایران حرکتی راه افتاد به نام نهضت ملی شدن صنعت نفت.
نهضت ملی شدن صنعت نفت پیروز شد و شاهِ دستنشانده فرار کرد اما آمریکایی ها کودتا کردن و مجددا پادشاهِ دست نشانده شون رو به ایران برگردوندن.
نهضت ملی شدنِ صنعت نفت شکست خورد و محمدرضا پهلوی با کودتای آمریکایی برگشت. اما این محمدرضا پهلوی، دیگه اون جوانِ نادانِ گذشته نبود. حالا دیگه گرگ بارون دیده شده بود و فضای ایران رو چنان به سمت اختناق و سرکوب پیش برد که تاریخ ایران هیچوقت شاهد همچین وضعیتی نبود اما این وضعیت هم پایدار نموند.
مردم ایران به رهبری امام خمینی رحمه الله علیه، انقلاب اسلامی رو به پیروزی رسوندن و پایان حکومتِ دست نشانده ها رو به دنیا اعلام کردن.
حالا این پسرک نادان، همچنان امیدواره که با آویزون شدن به قدرت های استعمارگر و مستکبر بتونه یبار دیگه به ایران مسلط بشه. بیچاره از به قدرت رسیدنِ پدر و پدربزرگش الگو گرفته اما از عاقبت پدر و پدربزرگش عبرت نگرفته…
یادم رفت معرفی کنم. ایشون رضا پهلوی هستن. درآرزوی دستنشاندگی، پسرِ دستنشانده، پسرِ دست نشانده