یه مدتی توی طلاییه کار تفحص متوقف شده بود؛ دیگه شهیدی پیدا نمیکردیم. فقط بچه های مهندسی کار میکردن و میخواستن منطقه رو صاف و مسطح کنن.
اون روز محل اسکان من یه کانکس کوچیک تو محوطه طلاییه بود. درست جلوی کانکس یه تپه خاک ریخته بودن. همینطور که نگاه میکردم، چشمم افتاد به یه استخوان پا که فقط از سمت کانکس معلوم میشد.
وقتی دیدمش، سریع کار مسطحسازی رو متوقف کردم. با بچهها همون تپه خاک و جایی که این خاکها رو ازش آورده بودن رو گشتیم. همونجا بود که اجزای بدن مطهر یه شهید پیدا شد
با این قضیه خیلی بهتر از همیشه میشه ثابت کرد که زمانی که تفحص میکردیم این ما نبودیم که شهدا رو پیدا میکردیم این شهدا بودن که خودشون و به ما نشون می دادن مثل این شهید که زمانی که کار متوقف بود خودشو به ما نشون داد























































