تا آنجا که اطلاع دارم، اولین فرمانده گردان تخریب لشکر ۳۲ انصار، سردار شهید محمدرضا مازویی بودند که در ششم فروردین ۱۳۶۲ در مهران بهشهادت رسیدند. پس از ایشان، برای مدتی آقای مجتبی فراهانی (که امروزه در همدان ساکن هستند) فرماندهی تخریب را بر عهده گرفتند. سپس، حاج جواد غزل که امروزه جانباز قطع عضو از ناحیه پا هستند فرمانده گردان شدند. پس از ایشان، آقای مینایی (که هنوز در قید حیاتند) فرماندهی را بر عهده گرفتند.
در اواخر سال ۱۳۶۳ و اوایل ۱۳۶۴، حاج حمید درویشی از بچههای خوزستان فرماندهی تخریب لشکر انصار را تا اواسط سال ۱۳۶۶ در منطقه ماووت بر عهده داشتند. سپس مجدداً به خوزستان منتقل شدند و دوباره حاج اصغر مینایی تا پایان جنگ، فرمانده تخریب باقی ماندند.
شهید محمدرضا مازویی از بنیانگذاران تخریب در همدان و از اولین پاسداران سپاه همدان بودند. ایشان نهتنها در جبهه، بلکه در سطح شهر نیز فعالیتهای فرهنگی گستردهای داشتند. عکسهایی از شهدا از جمله شهید بهشتی را روی دیوارهای میدانهای همدان نقاشی کرده بودند که هنوز هم باقی است. در کشف کودتای پایگاه نوژه نیز نقش بسیار مؤثری داشتند. همچنین در کمک به مستضعفین و محرومان همدان، فعالیتهای برجستهای انجام دادند و اولین تعاونی مصرف در همدان را راهاندازی کردند.
دو سال پیش، با پیگیریهای هیئت همرزمانی تخریبچیهای همدان و مطرحشدن موضوع در شورای شهر، شهید مازویی بهعنوان «شهید شاخص سال ۱۳۹۱ همدان» انتخاب شدند . هر سال در همدان، یک شهید شاخص انتخاب میشود.
شهدای شاخص گردان تخریب
از شهدای گردان که خاطرهای از آنها دارم، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱. شهید سید مجتبی حسینی
اهل شهرستان بهار، معاون اول گردان تخریب بودند. در خرداد ۱۳۶۵ در جزیره مجنون بهشهادت رسیدند.
چهرهای جذاب و با کشش داشتند. حتی امروز، هرگاه نام «بهار» یا «سید مجتبی» گفته شود، بچهها از جای خود بلند میشوند. حسی عجیب و عمیق نسبت به ایشان وجود دارد.
۲. شهید امیر خوشنیت
معاون تخریب بودند. فرماندهی شجاع، نترس و جسوری داشتند. من مدت کوتاهی با ایشان همکاری داشتم و واقعاً فرماندهای بینظیر بودند.
۳. شهید علیرضا داناپور
فرمانده گروهان تختی بودند و در سال ۱۳۶۷ بهعلت انفجاری بهشهادت رسیدند.
۴. شهید سید کاظم موسویان
هم مربی تخریب و هم فرمانده گروهان بودند. در جنگ، پایشان آسیب دید و مچشان قطع شد.
پس از جنگ، در اسفند ۱۳۶۹، در یک عملیات برونمرزی برای سرکوب منافقین در منطقه قصرشیرین (نزدیک خانقین عراق)، بهعنوان معاون گردان تخریب در تیپ انصار شرکت کردند.
با وجود آسیب پایشان و راهرفتن سخت، در آن عملیات بهشهادت رسیدند. پیکر مطهرشان تا امروز پس از ۳۳ سال در آن منطقه باقی مانده و پیدا نشده است.
۵. شهید علی کاوندی
بچهای عجیب و خاص بود. در ابتدا، خوابش بسیار سنگین بود و بچهها با زور او را برای نماز یا نگهبانی بیدار میکردند. بهشوخی به او میگفتیم: «علی، خیلی سوسولی!» چون از نظر پوشش و قیافه، بچهای جذاب و متفاوت بود. اما با گذشت زمان، آنقدر تغییر کرد که هر شب، در سرمای شدید جبهه، جلو چادر ما میآمد و بهجای ما نگهبانی میکرد. حتی گاهی دو نوبت پشتسر هم نگهبانی میداد یکی بهجای من، دیگری بهجای آقای خلیلیان
در یکی از شبها، پس از عملیات، تیمی مأمور شد تا جاده سلیمانیه را از مینهای ضدتانک پاکسازی کند. همه خسته بودند و کسی قبول نکرد، جز شهید کاوندی.
در همان لحظه، خمپارهای به مینهای ضدتانک اصابت کرد و حدود ۶ نفر از همرزمان ما بهشهادت رسیدند. جنازههایشان را در کیسههای پلاستیکی به عقب آوردند.
شهید کاوندی، کسی بود که ما را با زور از خواب بیدار میکرد تا استراحت کنیم، اما خودش بهجای ما نگهبانی میکرد. این از خودگذشتگی، الگویی برای من شد. ایشان حدود یک سال از من بزرگتر بودند. یک هفته قبل از شهادتش، عکسی با هم گرفتیم: او سویشرت آبی پوشیده بود.
وقتی به همدان برگشتیم، دیدیم که خانوادهاش هیچ عکسی از او ندارند جز همان عکس سویشرتی. این خاطره، همیشه در ذهن من زنده است.
۶. شهید حمید رضوانیان
از نیروهای قدیمی تخریب بودند و در آن زمان معلم بچههای روستای سنگستان همدان بودند.
چند روز قبل از شهادتش، خداوند به او پسری عطا کرده بود. اولین شبی که به جبهه آمد، فرمانده به او گفت: «استراحت کن، فردا برو خط.»
اما او گفت: «نه، من امشب باید بروم.»
همان شب، بهشهادت رسید. خانوادهاش تازه فرزندشان را به دنیا آورده بودند، اما او اصرار کرد که بروید.
۷. شهید محمدرضا ارجمندیان
از شهدای شاخص تخریب در عملیات کربلای ۵ بودند. تکپسر خانواده بودند و پدرشان کارگر فضای سبز شهرداری همدان. خانوادهشان از نظر مالی وضعیت متمکنی نداشتند.
او دانشآموز رشته ریاضی دبیرستان امام همدان بود و بوفه مدرسه را کرایه کرده بود تا هم برای پدرش کمکخرج باشد و هم از سود آن به بسیج و انجمن دبیرستان کمک کند.
شبها، در حالی که بقیه در گردهمآییهای دوستانه مشغول خنده و شوخی بودند، او بهتنهایی میرفت و به سربازان متاهل تدارکاتی قرآن یاد میداد.
چند روز قبل از شهادتش، حنا بر دستهایش گذاشت آنقدر که دستهایش کاملاً قرمز شد. یکی از دوستان گفت: «آقا، دستهات خیلی خجالتآور نیست؟ مردم تو همدان نمیروند!»
اما او گفت: «من با همین دستها به همدان برنمیگردم.»
در ۱۲ اسفند ۱۳۶۵، هنگامی که دوستان سوار تویوتا شده بودند تا به خط بروند، یکی از آنها فریاد زد: «ضامن! ضامن نارنجک!»
شهید ارجمندیان، سینهخشتش را باز کرد و نارنجک را بیرون انداخت. در همان لحظه، نارنجک منفجر شد. شکماش پاره شد و هر دو دستش قطع گردید. چهار نفر دیگر مجروح شدند.
او با این ایثار، جان چند نفر را نجات داد. وقتی جنازهاش را آوردند، دیدیم که همان دستهای قطعشده و شکم بیرونریخته، همانهایی بود که گفته بود: «با این دستها به همدان برنمیگردم.»
۸. شهید قاسم مرادی وحدت
مداح، شوخطبع و اهل خدمت بود. اهل محلهای از همدان بود که امروزه «خیابان پاسداران» نام دارد (آن زمان «خیابان کرمانشاه» میگفتند).
دو برادرش در جبهه شهید شده بودند: یکی در عملیات رمضان مفقودالاثر و دیگری در کربلای ۴ مفقودالجسد.
وقتی قاسم خواست به جبهه برود، به امام جمعه همدان آیتالله موسوی مراجعه کردند. ایشان فرمودند: «نه، دیگر لازم نیست بروی. دو برادرت شهید شدهاند و خبری از آنها نیست. تو باید پیش خانواده باشی.»
اما در سال ۱۳۶۶، قبل از عملیات «امیر بیتالمقدس ۲»، در اردوگاه شهید شکریپور همدان، دوباره او را دیدیم. من بهشوخی گفتم: «قاسم، انشالله سومین شهید خانواده باشی!»
او ناگهان گفت: «به خدا راضی نیستم شهید بشم.»
پرسیدم: «چرا؟»
گفت: «به خاطر مادرم. دیگر صبر ندارد.»
اما در همان انفجاری که گفتم، او نیز بهشهادت رسید.
وقتی جنازهاش را به همدان آوردند، مادرش با چادری پیچیده دور کمر در جنازه رقصید و حس شادی و رضایت از خدا را نشان داد. خداوند به ایشان چنان صبر و استقامت داده بود که برخلاف تصور خود قاسم، خانوادهاش در راه خدا راضی بودند.
مادر شهید چند سال پیش درگذشت. او پس از شهادت سه پسر، همسرش را از دست داد، سپس یکی از پسرانش (که در جنگ فرمانده گردان بود و بعداً معاون اداره تومور مغزی شد) فوت کرد، و چند سال بعد یکی از دخترانش نیز درگذشت. حتی یکی از فرزندانش در حمام، بر اثر آتشسوزی، جانش را از دست داد.
همدان، ایشان را «زینب شهدا» مینامید مادری صبور که چهار فرزند شهید داشت.
۹. شهید قاسم محمدی
اصالتاً اهل مریانج (از شهرهای اطراف همدان) بود. در کربلای ۴ غواص بود و در کربلای ۵ و بیتالمقدس ۲ نیز حضور داشت.
در همان انفجاری که گفتم، از دست دادیم. بچهای محجوب و معصوم بود.
یکی از دوستان گفت: یکبار هنگامی که درباره گناهانمان صحبت میکردیم، قاسم گفت: «من خیلی گناه کردم.»
پرسیدیم: «گناهت چیه؟»
گفت: «وقتی بچه بودم، در کوچه تیلهبازی میکردم!»
دوستش گفت: «ما هم همین کار را کردیم!»
اما قاسم گفت: «نه، این گناه بزرگی است.»
او در خیابان بوعلی از بهترین نقاط همدان ساکن بود و موتور رکسی داشت. شبها، وقتی از هیئتی برمیگشت، موتور را خاموش میکرد و پیاده میآمد تا همسایهها بیدار نشوند. حتی در کوچهای که شیب به بالا بود، موتور را روشن نمیکرد تا صدایش همسایهها را آزار ندهد.
اینقدر مقید به حقالناس بود که واقعاً بچهای نازنین و پاک بود.
۱۰. شهید احمدرضا ترکی
اصالتاً اهل آبادان بود و در همدان ساکن شده بود. ما در دوره آموزشی با هم بودیم. او در تخریب و من در انتظامات خدمت میکردیم. بعداً من نیز به تخریب آمدم و همرزم او شدم.
در شب عملیات کربلای ۵، او مسئول تیم ما بود. چند روز بعد، در همان شبی که شهید ارجمندیان شهید شد، احمد قرار بود به حمام برود. من از او خداحافظی کردم.
وقتی انفجار رخ داد، آقای پورمرادی آمد و گفت: «احمد بیا!»
من گفتم: «احمد رفته حمام.»
گفت: «بُرُ صداش کن!»
من رفتم و با زور صدا کردم. او از پشت در گفت: «چیه؟»
گفتم: «زود بیا، میخوای بری خط!»
او با تعجب گفت: «من قبول نکرده بودم!»
اما آمد، لباستش را پوشید و رفت.
همان شب، در عملیات تکمیلی کربلای ۵، بهشهادت رسید. پیکر سوختهاش دو ماه بعد پیدا شد.
این برای ما جای تعجب بود که کسی که قرار نبود برود، رفت و به آرزویش رسید.
۱۱. شهید علیرضا افتخاریان
بیسیمچی گردان تخریب بود. در فروردین ۱۳۶۶، گفت: «من میخوام تصفیه کنم و برم.»
ما در خرمشهر مستقر بودیم و قرار بود به دزفول برویم. او هم آمد تا آخرین امضایش را از آقای مینایی (معاون فرمانده) بگیرد.
شب آنجا خوابیدیم تا فردا برگردیم. اما صبح، گفت: «یه عملیات کوچولویی داریم. دوباره برمیگردم.»
دوباره با ما به خرمشهر آمد. در عملیات کربلای ۸، تنها شهید گردان تخریب، همین آقای افتخاریان بود.
۱۲. شهید علیاصغر سماوات
از شهدای شاخص همدان بود. من با او عهد اخوت بسته بودم. او غواص بود و در گردان جعفر طیار فعالیت داشت. مداح برجسته، قاری قرآن و رزمیکار بود. شخصیتی چندبعدی داشت.
در سال ۱۳۶۹، در عملیاتی در خاک عراق، بهعنوان آرپیجیزن شرکت کرد و بهشهادت رسید.
در همان عملیات، شهید علی محمدی زیرک از دوستان صمیمی ما نیز بهشهادت رسید.
در آن عملیات، شش نفر از تخریبچیهای همدان شهید شدند:
– شهید کاظمیان (معاون تخریب)
– شهید حسن رضوانیان
– شهید جعفر زهرهوند
– شهید ابوالفضل ربانی
– شهید مجتبی عباسرحیم
– و دیگران
پیکر این شهدا تا امروز پس از ۳۳ سال در آن منطقه باقی مانده است.