عمامه ی ما آخوند ها
ابعاد شخصیتی شهید سید محمد زینال حسینی
خاطره سردار شهید حاج قاسم سلیمانی از شهید مصطفی (سیدابراهیم) صدرزاده
آن قدر تمرین کرده بود که خودشکنی برایش آسان شده بود
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج محمد غلامعلی
ماجرای کشف انبار مهمات توسط شهید مهدی کریمی
بمب های بشردوست آمریکا چشم ندارند
روزی که خبر شهادت شهید مصطفی صدرزاده به دوستانش رسید
شهید محمد آژند، روضه های شبهای محرم را بسیار زیبا میخواند، بهویژه شب سوم که متعلق به حضرت رقیه (س) است. او بسیار به حضرت رقیه (س) علاقه داشت و شب سوم را بهسبک استاد حاج منصور ارضی میخواند. در شب عاشورا، وقتی خبر شهادت مصطفی صدرزاده رسید، همه ما شوکه شدیم. همه میدانستند اما […]
شهید محمد آژند مداح هیئت ما بود و بسیار خوشقلب و شاد بود. من در طی بیش از بیست سال رفاقت با او، هیچگاه او را عصبانی ندیدم. او بسیار به بیتالمال حساس بود. ما قرار بود با هم به سوریه اعزام شویم اما اسم من رد شد. محمد گفت: « نگران نباش من اسم […]
از شهداي دیگری که با آنها رفاقت داشتم، شهید محمد معافی بود. او مسئول آموزش تیپ ما بود و بسیار جدی و متعهد بود. او پسر کوچکی داشت و بسیار به او علاقهمند بود. یک روز، محمد به من گفت: «چند سال است که به پسرم قول دادهام دوچرخه بخرم. امروز میخواهم برایش بخرم.» رفت […]
در یک سفر به مازندران که برای شرکت در مراسم یادبود ابراهیم عشریه رفته بودیم، خبر شهادت شهید عباس دانشگر را شنیدیم. ما در راه بودیم که یکی از دوستان زنگ زد و گفت: «عباس شهید شده است». وقتی به سردار حاج حمید اباذری، که برای سخنرانی آمده بود، این خبر را دادم، اول سکوت […]
ابراهیم در دانشگاه امام حسین (ع) رئیس یکی از گروههای پاسداران بود و سابقه ی فرماندهی داشت. ایشان درجه سرهنگ دوم داشت، اما در منطقه، برادری که از نظر سن و درجه پایینتر از او بود فرماندهی تیپ را بعهده داشت. ابراهیم با وجود درجه ای که داشت اما هیچگاه از گذشته، علم یا تجربهاش […]
یک روز در مراسمی که برای شهید سجاد عفتی گرفته بودند حاج آقای احدی (آیتالله احدی) را دعوت کرده بودند. آیتالله احدی در قم ساکن هستند و آنجا منبر دارند و جلسات متعددی برگزار میکنند. ابراهیم از شاگردان ایشان بود ولی من تا آن زمان نمیدانستم. ایشان آمدند و در آن سخنرانی بسیار زیبایی کردند […]
در حلب سوریه که بودیم، من شبهایی با ابراهیم بودیم اما در مقطعی از هم جدا شدیم؛ ابراهیم با بقیه بچهها در مقر بودند و من را به خاطر تخصصهایی که داشتم به مقر دیگری آوردند. هرچند بعداً دوباره برگشتم پیش آنان اما چند روزی با هم نبودیم. قسم میخورم به خدا، یک شب ندیدم […]
روز اعزام ما بچه های کهنز به سوریه فرا رسید. قرار بود که ساعت چهار در فرودگاه بینالمللی امام خمینی (رحمة الله علیه) حاضر باشیم. بدلیل شوق و اشتیاقی که برای اعزام داشتیم، همه مان زودتر از ساعت قرار به فرودگاه رفته بودیم. مثلاً من فکر کنم ساعت سه در فرودگاه بودم. البته دقیقا در […]
از سال ۱۳۷۴ که در شهریار ساکن شدیم، تا زمانی که به سوریه رفتیم و جانباز شدیم و پس از آن دوباره توفیق حضور یافتیم، تا سال ۱۴۰۰، با شهدا و رزمندگان بسیاری توفیق آشنایی داشتیم که سرآمدشان شهید مصطفی صدرزاده است. البته دیگر نمیتوان او را شهید شاخص کشوری خواند، بلکه ایشان شهید شاخص […]
بسم الله الرحمن الرحیم ما را مدافعان حرم آفریده اند، اصلا برای پاره شدن آفریده اند اینجانب سعید علیزاده در صحت و سلامت جسمی و عقلی عازم سفری هستم به رسم مسلمانی. خیلی وقت بود نفس کشیدن در این هوا برایم سخت شده بود، هوایی پر از ریا، نفاق، دورویی و دروغ که برای کمال […]
از وقتی هجوم داعش و اهالی تکفیری را در تلویزیون مشاهده میکنم خیلی بیقرارم و عطش زیادی وجودم را فراگرفته برای انتقام از این قوم ظالم، چرا که اعتقاد دارم این قوم از نسل همان ظالمانی هستند که به مادر سادات حضرت زهرا سیلی زدند، علی را خانهنشین کردند، امام حسین را مظلومانه به شهادت […]
میخواستم برم اصفهان،زنگ زدم به داداش حسین،گفتم: چیزی لازم داری برات بیارم؟؟ گفت: گز درجه یک بیار. گفتم چشم داداش. توی اصفهان، رفتم به یک فروشگاه که محصولاتش درجه یک بود، گفتم: یه بسته گز درجه یک میخام با بیشترین درصد پسته. خرید کردم ،زنگ زدم به حسین آقا وگفتم: داداش برات بالاترین درصد رو […]
آقا رضا از غیبت کردن بیزار بود.اگه تو جمعی نشسته بودیم و حس میکرد داره غیبت از کسی میشه، سعی می کرد با لحن شوخی بحث رو عوض کنه. معمولا جمله ای که استفاده میکرد این بود:«برنج طارم کیلویی چنده؟»کم کم همه متوجه منظور آقا رضا شدن. و بحث کاملا عوض میشد. این جمله شده […]
سلام علیکم و رحمه الله خداوند منان، تمام مخلوقات خود را در اختیار اشرف مخلوقات قرار داد تا اشرف مخلوقات حق را از باطل تشخیص دهد و سپس حق را انتخاب نموده و دائم به یاد و رضای خداوند مشغول باشد تا از حق منحرف نشود. اگر این بنده اشتباه کند تمام محیط اطراف به […]
یک بار که با مشکلی شخصی و بزرگ دستوپنجه نرم میکردم، به گلزار شهدا رفتم و مستقیم به سر مزار شهید مصطفی صدرزاده رفتم. دلم به شدت شکسته بود و دردم را به او گفتم: «آقا مصطفی، این مشکل منه. اگر حلش نکنی، از این راهی که با شما آمده بودم، برمیگردم و همه چیز […]
اوایل امسال با تعدادی از رفقا من جمله شهید سیدابراهیم (مصطفی صدرزاده) رفته بودیم برا شناسایی قبل از عملیات (تو منطقه ی درعا) حین برگشت، با توجه به فصل بهار و کشتزارهای گسترده ی تو منطقه، حاشیه ی راه بوته های بلندی که انتهای ساقه هاشون، خارهای توپی شکل (اندازه ی یه گردوی بزرگ) رشد […]
سردار بزرگ اسلام شهید صدرزاده با اسم جهادی «سیدابراهیم» نزدیک به سه سال از عمر خود را زمانی که میتوانست کنار همسر و دختر و پسرش باشد؛ در راه اسلام به خاطر امنیت ما و جامعه اسلامی کنار گذاشت. از زندگی خود و زمانهایی که میتوانست در راحتی و آرامش باشد گذشت. در سختترین شرایط […]
پارسال تو عملیات تل قرین که حدود بیست کیلومتری مرز اسراییل انجام شد فرمانده و جانشین فاطمیون (سردارشهید ابوحامد فرمانده ی تیپ و سردار شهید فاتح جانشین تیپ) و شهید مهدی صابری فرمانده گروهان و شهید نجفی و…شهید شدند… سید، (شهید مصطفی صدرزاده) چون علاقه ی خاصی به شهید صابری داشت مرخصی گرفت و رفت […]
امروز تو زینبیه همش خاطراتی که با سید ابراهیم بودم جلو چشمم زنده شد… کبابی که آخرین بار خوردیم و گفت: یادش بخیر با سردار شهید حاج حسین بادپا اومدیم اینجا و بهش گفتم حاجی نمی خوای سور شهادتت رو بدی؟ باهم کباب گوشت شتر خوردیم…و منم برد داخل کبابی و یه نهار به یاد […]
خیلی دوست داشتیم حاج قاسم را ببینیم. تا اینکه خبر دادند قرار است حاجی به مصلای بابل بیاید و از ما دعوت کردند به دیدارش برویم. با پدر و مادر شوهرم و بچه ها رفتیم. وقتی نماز را خوانیدم سر میزهایی که گذاشته بودند نشستیم. همه خانواده شهدای مدافع حرم بودند. سردار سلیمانی سر هر […]
محاسن سپیدکردهها که از نسل مجاهدان و در عطش دوستان شهید و در خوف پایان زندگی به سر میبرند، امیدواریم خداوند بر این خوف بیفزاید، زیرا اگر خائف از عمرمان شویم، همه چیز درست میشود. مشکل جایی است که غافل از عمر میشویم، اگر خائف شدیم، غافل نمیشویم. حسین بادپا که با اصرار خودش را […]
شب اول ماه رجب بود، قرار بود در عملیات به دشمن از چند طرف یورش ببریم، نیمه های شب به قصد رسیدن به مکان انجام عملیات راه افتادیم. حاج حسین در حالی که پشت فرمان خودرو نشسته بود رو به من گفت نمی دونم چرا احساسم برای این عملیات با بقیه عملیات ها فرق می […]
عید نوروز با حاج حسین رفتیم خدمت سردار حاج قاسم سلیمانی. حاج قاسم رو به من و حاج حسین گفت من نگران شما هستم که شهید بشوید. یکی از رزمندگان لشکر 41 ثارالله که نمی شناختمش با خنده رو به من گفت این بنده خدا را نمی شناسم ولی حسین شهید نمیشه، این رو شهید […]
حاجی همیشه تاکید داشت تا می توانید الله اکبر و لا الله الا الله بگویید حتی تمام پرچم هایی نیز که با دستور حاج حسین خریده بودیم به همین اذکار مزین بود. تل قرین هم با درایت، مقاومت و روحیه دادن حاج حسین حفظ شد و هنوز هم این تل به پرچم لا الله الا […]
قبل از این که وارد جنگ و مناطق جنگی شوم از جنگ به اندازه کتاب هایی که خوانده بودم، می دانستم. آن زمان که جنگ تحمیلی علیه ایران به پایان رسید، سه یا چهار سال داشتم و آن طور که باید جنگ را درک نکرده بودم. چندی قبل وقتی وارد یک منطقه جنگی و از […]