• امروز : پنجشنبه, ۱۷ مهر , ۱۴۰۴
سه روز قبل از عملیات بدر

روزی که برای عبور بچه ها روی سیم خاردار خوابیدیم

  • کد خبر : 6539
روزی که برای عبور بچه ها روی سیم خاردار خوابیدیم

در هر گردان رزمی معمولا شش نفر نیروی تخریب‌چی اختصاص داده می‌شد. یعنی هر گروهان دو تخریب‌چی داشت. من در گردان یا مهدی خدمت می‌کردم. معمولاً ۶ تا ۱۰ روز قبل از هر عملیات، تخریب‌چی‌ها به گردان‌ها معرفی می‌شدند تا هم گردان‌ها آن‌ها را بشناسند و هم آن‌ها با شرایط گردان آشنا شوند. همچنین آموزش‌های […]

در هر گردان رزمی معمولا شش نفر نیروی تخریب‌چی اختصاص داده می‌شد. یعنی هر گروهان دو تخریب‌چی داشت. من در گردان یا مهدی خدمت می‌کردم. معمولاً ۶ تا ۱۰ روز قبل از هر عملیات، تخریب‌چی‌ها به گردان‌ها معرفی می‌شدند تا هم گردان‌ها آن‌ها را بشناسند و هم آن‌ها با شرایط گردان آشنا شوند. همچنین آموزش‌های تخصصی تخریب در محل داده می‌شد.

سه روز قبل از عملیات بدر، اتفاقی افتاد: من قرار بود با ماشین به خط بروم، اما ماشین واژگون شد و من در هور افتادم. گردان یا مهدی مرا نجات دادند و به بیمارستان منتقل کردند. آنجا، یک شب التماس کردم که «آقا، من باید در عملیات شرکت کنم؛ لطفاً مرا مرخص کنید.» سرم و دستم ضربه دیده بود، اما با اصرار، راضی‌شان کردم و به خط بازگشتم.

آن شب، دیگر مرا در گردان جای ندادند. به‌جای من، اقای محمد حسین‌پور را در جای من گذاشتند. من نیز در بخشی قرار گرفتم که وظیفه باز کردن معبر و عبور از خطوط دشمن را داشتیم.

در جلوی گردان ما، گردان یا زهرا قرار داشت که فرمانده‌اش، آقای سید بزرگواری بود. در یکی از لحظات، صدا زدند: «تخریب‌چی! بیا !»

من از وسط گردان دویدم و پرسیدم: «چه شده؟»

دیدم آقای ضیا داخل آب میشود و سیم خاردار را میچیند و بیرون می آید. عراق سیم خاردار انداخته بود اما روی سیم ها را آب گرفته بود و تردد ممکن نبود.

این اتفاق در عملیات «خیبر» و «بدر» هم رخ داد. آب، نیمی از ‌تن آقای ضیا را گرفته بود و وضعیت بحرانی بود. به بچه‌ها گفتم: «آقا، کی برانکارد دارد؟ کی چیزی دارد که بتوانیم روی سیم خاردار بگذاریم؟»

اول خودم خواستم روی سیم خاردار بخوابم، اما نشد. سپس برانکاردی آوردیم و چند نفر، شاید پنج یا شش نفر روی آن رفتند. در همین حال، یک آر‌پی‌جی وسط آب شلیک شد و سه یا چهار نفر از بچه‌ها جلوی من به‌شهادت رسیدند.

صورت من نیز در آن انفجار سوخت و زخمی شدم. آقای ضیا  که امروزه زنده و طلبه است نیز مجروح شد. وقتی می‌خواستیم از آب بالا بیاییم، علاوه بر سیم خاردار، با موانعی به‌نام «خورشیدی» مواجه شدیم. موانعی که از میلگردهای ۱۶ میلی‌متری ساخته شده و نوک‌های بسیار تیزی داشتند. لباس غواصی بچه‌ها در آن‌ها گیر می‌کرد، پاره می‌شد یا آن‌ها را نگه می‌داشت و هیچ‌کاری نمی‌شد کرد.

در این لحظه خدا کمک ما کرد .

من و آقای ضیا تصمیم گرفتیم که بین خورشیدی‌ها دراز بکشیم تا بقیه از روی ما عبور کنند. احساس می‌کنم ده تا دوازده نفر از روی بدن من رفتند و دیگر متوجه چیزی نشدم. صبح که بیدار شدم، روی خاکریز بودم و عراقی‌ها در مقابل ما قرار داشتند. خورشید تازه طلوع کرده بود. من و آقای ضیا به‌هوش آمدیم و دیدیم که همه از روی سیم و خورشیدی‌ها عبور کرده‌اند.

در همان منطقه ی روستای جویبر، عراقی‌ها پشت دیوارهای نی‌چینی که ساخته بودند قرار داشتند و پنهان شده بودند. گروه ۱۶ نفره ما  که در حال حرکت بودیم، سی و چهار نفر از این ها را اسیر کردیم. من این را معجزه میدانم. سربازان عراقی را دستگیر کردیم. اگر آن‌ها از پشت خط تیراندازی می‌کردند، می‌توانستند از پل بعدی عبور کنند و بچه‌های ما را محاصره نمایند.

در آن لحظه، تنها 16 نفر بودیم، اما خداوند یاری‌مان کرد و آن ها را اسیر کردیم و به عقب آوردیم. این خاطره برای من بسیار تأثیرگذار و معجزه‌آسا بود.

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=6539
  • نویسنده : حاج احمدرضا هادی پور
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

13مهر
از خدمت به رزمندگان تا بدرقه زائران کربلا
حکایتی از زندگی شهید حمیدرضا ترابی

از خدمت به رزمندگان تا بدرقه زائران کربلا

12مهر
موسس و فرمانده تخریب در شمال کشور؛ شهید محمد رحیم بردبار

ثبت دیدگاه